سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعترافات یک ترسو

ارسال شده توسط م.رضوی در 95/3/16


هیچ وقت پیش کسی اعتراف نکرده ام که چقدر از درد کشیدن می ترسم. یک نمونه از این ترس در ماجرای کشیدن دندان عقلم بود. دو سال بود که اذیتم می کرد و دکتر گفته بود چاره ای جز جراحی نیست، ولی من نمی توانستم خودم را راضی کنم که با اختیار به سراغ درد بروم.

صبح روزی که بالاخره رفتم مطب، خیلی سعی می کردم نگرانیم را نشان ندهم. مرحله اول درد، تحمل آمپول بی حسی بود. یک ربع بعدش که دکتر کارش را شروع کرد، دردی حس نمی کردم، اما آمپول بی حسی نمی توانست جلوی ضعف ناشی از خونریزی و شنیدن صدای غژ غژ تراشیدن دندان و استشمام مخلوط بوی مواد و دندان تراشیده شده را بگیرد. یک ساعت و نیم به لبه آن صندلی دلهره آور چنگ زده بودم و مدام توی ذهنم تکرار می کردم که بالاخره تمام می شود.

تمام شد و نوبت به مرحله بعدی درد رسید؛ وقتی که به خانه رسیدم و اثر داروی بی حسی رفته بود و فقط با فشار دادن گاز لای دندان هایم می توانستم جلوی ناله کردنم را بگیرم. دو روز روی تخت اتاقم افتاده بودم؛ درد داشتم و خونش بند نمی آمد و جز مایعات چیزی نمی توانستم بخورم.

سه هفته طول کشید تا درد کاملاً تمام شود و بعد از این سه هفته بود که فهمیدم در این دو سالی که برای کشیدن دندانم امروز و فردا می کردم، نگران میزان درد نبودم، طولانی بودن مدت درد نگرانم می کرد. دردِ زیادِ کوتاه را خیلی راحت تر از دردِ کمِ تمام نشدنی می شود تحمل کرد.

*** 

اوج قله این ترس، ترس از مرگ است. نه اینکه خود مرگ ترسناک باشد، می ترسم سرانجامم درد کشیدنی باشد که به معنای واقعی کلمه، هیچ وقت تمام نمی شود.





بازدید امروز: 13 ، بازدید دیروز: 52 ، کل بازدیدها: 386458
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ