سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امتحان

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/28

 

این روزها احتمالاً آخرین ایام امتحانات دانشگاهی عمرم باشد. حتی تصور روزهای بدون امتحان ذوق زده ام می کند؛ از بس که در کارشناسی و به خصوص بعدش ارشد، از روندِ "خیلی درس بخوان ولی نمره نگیر!" شکنجه شدم.

توی این روزها همه اش فکر می کنم چقدر خوب است که امتحان های خدا، مثل امتحان های دانشگاه نیست. خدایی امتحان می گیرد و نمره می دهد، که عادل و حتی بالاتر، رحمن و رحیم است. خودش خلقمان کرده و از ضعف هایمان خبر دارد. بصیر است و تلاشمان را می بیند. و می داند که غیر از تلاش ما، کلی مؤلفه ی دیگر –مؤلفه های مستقل از اراده مان- برای نتیجه گرفتن لازم است.

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید.»*

*سوره مبارکه ق، آیه 16. (و همانا ما انسان را آفریدیم، و می دانیم که نفس او چه وسوسه اى به او می کند، و ما از رشته رگ ها به او نزدیک تریم.) 


ماه بَندان (2)

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/22

 

"چند دقیقه ای که با محمد صحبت می کنم به او حق می دهم که از به دست نیاوردن کارت دیدار تا این حد شاکی باشد. محمد تعریف می کند که چطور محرم ها حداقل هر جور شده یک شب خودش را می رساند تهران تا بتواند آقا را در مراسم عزاداری حسینیه ی امام خمینی (ره) ببیند. خدا وکیلی برای کسی که صبح از بجنورد می آمده تهران تا شب در بیت آقا را ببیند و دوباره همان شب راه می افتاده و صبج می رسیده بجنورد، خیلی سخت است که حالا در شهر خودش نتواند رهبرش را از نزدیک ببیند.

محمد خاطره ای از یکی از همین رفت و آمدهایش تعریف می کند که رسماً کم می آورم:

«محرم سال 84 یا 85 بود که از بجنورد رفتم تهران تا در مراسم عزاداری حسینیه امام خمینی (ره) آقا رو ببینم. جمعیت کیپ تا کیپ نشسته بود و من هم جایی بودم که اصلاً آقا رو نمی دیدم. دیدم یه بنده خدایی چسبیده به داربست های جلو و جاش خیلی خوبه. موهاش رو هم چرب کرده بود و تی شرت تنگی به تن داشت و شلوار لی هم پایش بود. رفتم بهش گفتم من از بجنورد اومدم اگر میشه جات رو بده به من که از راه دور اومدم آقا رو دیده باشم. برگشت گفت خب من از بندرعباس اومدم! بهش گفتم بشین و جات رو به هیچ کس هم نده! من هم رفتم همون کنار ستون وایسادم.»

راستش چیزی که محمد گفت را نمی توانم باور کنم. بندرعباس و بجنورد که هیچ، حتی نمی توانم هضم کنم که حتی کسی از اراک و سمنان و زنجان بیاید تهران فقط برای دیدن رهبر از ده بیست متری. با خودم که روراست می شوم می بینم که جدا از نتوانستن، خیلی هم علاقه ای به این باور کردن ندارم. بالاخره برای منی که سی روز ماه رمضان را می توانم با کمتر از نیم ساعت پیاده روی خودم را برسانم به نماز ظهر و عصر آقا و جز چند تایی بقیه اش را نمی رسانم، باور کردن چنین چیزی یعنی داغون شدن، یعنی کم آوردن، یعنی خیط کاشتن و من مرد اینها نیستم!"

از کتاب ماه بندان (حاشیه نگاری از سفر رهبر معظم انقلاب به خراسان شمالی مهرماه 91)، نوشته محمدرضا شهبازی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه129

پ.ن. خیلی هم علاقه ای به این باور کردن ندارم...


ماه بَندان (1)

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/22


"می روم وسط میدان تا وقتی ماشین آقا می رسد و مردم هجوم می آورند در فشار ازدحام نمانم. مینی بوس رد می شود و مردم کم کم متفرق می شوند. وسط میدان پیرمردی ایستاده است و همچنان دارد به مسیری که ماشین رهبری رفته است، نگاه می کند. اسمش حاج ابوذر ایذانلو است.

- حاج آقا تونستی چیزی ببینی؟

- یه تصویری از آقا دیدیم!

- چند سالته حاجی؟

- هشتاد!

- از کی اومدی؟

- چهار صبح بلند شدم، از هفت و نیم اینجام.

- خسته نشدی؟ خب تو خونه می نشستی می دیدی دیگه!

- بالاخره رهبرمونه، مرجع تقلیدمونه، نور زندگیه ایشون!

- نامه نمی خوای بدی؟

- نه!

- نمی خوای کاری برات کنند؟

- کار کردند دیگه، بعد از انقلاب این همه کار کردند.

- مثلاً چی کار کردند؟

نگاهم می کند و تیر خلاص را می زند:

- همین که انقلاب را حفظ کردند!

مگر انقلاب برای حاج ابوذر چه کرده است؟ این انقلاب چه ثمری داشته است برای این پیرمرد بجنوردی؟ او چه دیده است در این انقلاب که حفظ آن ، در برابر چشمانش از هر کاری بزرگتر و مهمتر است؟ شاید خیلی از مجتهدین و فقها دربمانند از درک آن جمله ی امام که فرمود: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، اما حاج ابوذر که شاید سواد درست و حسابی هم نداشته است، با جان و دلش این جمله را فهمیده است."

از کتاب ماه بندان (حاشیه نگاری از سفر رهبر معظم انقلاب به خراسان شمالی مهرماه 91)، نوشته محمدرضا شهبازی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 49


شمّاس شامی

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/22

 

[گفتگوی یک کشیش مسیحی با یکی از سربازان سپاه یزید که پس از واقعه ی کربلا از معرکه ی جنگ فرار کرده و به دِیر پناه آورده است.]

"- مالِ باخت رفته، باز می گردد، اما باورِ فروخته شده هرگز بازنمی گردد. در این جنگ من باورم را به معامله گذاشته بودم درحالی که خود نمی دانستم.

- کدام باور؟

- من فکر می کردم، همان طور که دیگر همرزمانم فکر می کردند، شمشیر از پی حق می زدیم. ولی لحظه ای به خود آمدیم دیدیم شمشیر از پی جهل می زدیم.

- ولی چند لحظه ی قبل گفتید به طمع رفته بودید.

- شما نپرسیدید به طمع چی، من هم نگفتم. طمع که فقط سکه و زن نمی شود. بدترین طمع، مفت خریدن بهشت است."

از کتاب شمّاسِ شامی، نوشته مجید قیصری، نشر افق، صفحه 75


اومانیسم یا همان اعتماد به نفس کاذب آدم ها

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/18

 

تاریخچه تدوین آیین نامه های طراحی سازه در برابر زلزله را می خوانم. از وقتی اولین آیین نامه نوشته شده، تا حالا، روند تغییرشان این طوری بوده:

یک روش طراحی ابداع می شود و چند سال با همان روش ساختمان ها را می سازند. تا اینکه یک زلزله بزرگ می آید و ساختمان ها خراب می شوند. می فهمند یک جای کار اشتباه کرده اند. می روند روش را اصلاح می کنند و دوباره ساختمان می سازند. باز چند سال بعد با یک زلزله بزرگتر، همان ساختمان های جدید فرو می ریزند.

این سیر آزمون و خطا تا همین امروز ادامه داشته. یعنی اگر الان از بزرگترین مهندس زلزله دنیا بپرسید: «می توانی تضمین بدهی که ساختمانت در اثر هیچ زلزله ای خراب نشود؟» می گوید: «نه! فقط می توانم بگویم با علم امروز بشر احتمال فرو ریختنش کم است.»

دارم فکر می کنم کسانی که نمی توانند یک پدیده فیزیکی را تحلیل کنند و یک ساختمان بسازند، چطور می خواهند از پسِ ساختن یک جامعه آرمانی برای آدم ها بربیایند؟ چطور ادعا می کنند عقل و تجربه خودشان برای به سعادت رساندن بشر کافی است؟ چقدر باید جوامعِ متکی بر مکاتب بشری فرو بریزد تا بالاخره بفهمند دین می خواهند؟!

می گویند از نشانه های عالِم این است که اعتراف کند هیچ چیز نمی داند. بشر –هنوز- عالِم نشده است!

پ.ن. البته بسیاری از تغییرات آیین نامه ها، پیش از زلزله و آسیب دیدن سازه ها بوده، اما معمولاً تغییرات بزرگ، بعد از زلزله های بزرگ رخ داده است.


عزادار

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/21

 

آدمی که عزیزش را از دست داده، اگر برای عزیزش مجلس نگیرد، برایش گریه نکند، درباره اش با دیگران حرف نزند، دق می کند.

دق می کردیم در دهه محرّم، اگر این عزاداری ها و هیئت ها و روضه ها نبود.


و انذرهم یوم الحسرة

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/11

 

یک روزهایی هست که دوست داری هیچ وقت تمام نشوند. آن اتفاق خاص، آن حس خوب، آن لحظه شیرین، همین طور کش بیاید. «لا یبغون عنها حولا.»*

یک وقت هایی هم هست که آرزو می کنی می شد بخوابی و ده سال دیگر بیدار شوی؛ زمانی که از آن روزهای سخت حتی خاطره ای هم نمانده باشد. شاید هم گاهی آرزو کنی اصلاً بیدار نشوی! «یا لیتها کانت القاضیه.»**

اینجا دنیاست. چه روزهای شیرین و چه تلخ، بی توجه به آرزوهای تو، با سرعت مساوی می گذرند و تمام می شوند. اما فکر اینکه شاید روزهایی بیاید که تلخ باشد و هیچ وقت تمام نشود، آدم را خیلی می ترساند...

تیتر از آیه 39 سوره مبارکه مریم است؛ « و آنها را از روز حسرت آنگاه که کار تمام می شود بترسان، و حال آن که هم اکنون غافلند و ایمان نمی آورند.»

*درباره اهل بهشت؛ « هیچ گاه تغییر و تحول از آنجا را نمی طلبند.» (سوره مبارکه کهف، آیه 108)

**آن که در قیامت نامه اعمالش را دست چپش داده اند می گوید؛ « اى کاش آن [مرگ‏] پایان دهنده ى کار بود.» (سوره مبارکه الحاقه، آیه 27)


هشدارهای ایمنی را جدی بگیرید:)

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/11

 

توی بی آر تی، کیف پولم را زدند!

قبل از سوار شدن انداختمش ته کوله ام، پیاده که شدم دیگر نبود. چند تا ایستگاه قبل و بعد را گشتم، شاید کیف پول خالی ام را پیدا کردم. پیدا نشد، اما کیف پول های خالیِ رها شده زیاد دیدم!

فکر نمی کردم دزدی آن قدر مهارت داشته باشد که بتواند از ته کوله ی در بسته ی زیر چادر، یک کیف پول دربیاورد، حتی اگر بی آر تی شلوغ باشد. خب، ظاهرا چنین دزدهای ماهری هم پیدا می شوند!

خلاصه... سوار بی آر تی که شدید، مراقب باشید. :)


مسیر

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/7


اولین باری که انشا نوشتم «می خواهید چه کاره شوید؟» دبستانی بودم. نوشتم معلم و نویسنده.

بچه بودم. فکر می کردم آدم هر کاره ای که بخواهد بشود، می شود!!

پ.ن. به خودم دلداری می دهم یک روز از مهندسی کوچ می کنم؛ از آدم خشکِ منطقیِ بی احساسی که از خودم ساخته ام. و ته دلم می دانم که آن روز هیچ وقت نمی رسد.


از خواص زندگی در تهران

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/7

 

هفته ای یک بار (و در فصل سرما دو بار) مانتو و روسری و چادرت را بشویی و باز هم همیشه بوی دود بدهی!

پ.ن. یک بار که از خرید در مرکز شهر به خانه برگشتم، مادرم ازم پرسید: «مریم سیگار کشیدی؟!» D:


   1   2      >



بازدید امروز: 14 ، بازدید دیروز: 17 ، کل بازدیدها: 387552
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ