• وبلاگ : مسافر
  • يادداشت : عزادار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + همکلاسي 
    آن کشته که بردند به يغما کفنش را
    تير از پي تير آمد و پوشاند تنش را

    خون از مژه مي ريخت به تشييع غريبش
    آن نيزه که مي برد سر بي بدنش را

    پيراهني از نيزه و شمشير به تن کرد
    با خار عوض کرد گل پيرهنش را

    زيباتر از اين چيست که پروانه بسوزد
    شمعي به طواف آمده پرپر زدنش را

    آغوش گشايد به تسلاي عزيزان
    يا خاک کند يوسف دور از وطنش را

    خورشيد فروزان شده در تيرگي شام
    تا باز به دنيا برساند سخنش را
    "فاضل نظري"
    پاسخ

    ممنون از شعرهايي که ميگذاري:)