• وبلاگ : مسافر
  • يادداشت : وسواس
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    منم خيلي سال اين جوري بودم منتها وسواسم اين بود که کاري که به درد اخرتم نميخوره نبايد انجام بدم اصل موضوع درسته ولي فهم من مشکل داشت مثلا فکر مي کردم تنها شغلي که خيلي خوب و مفيده و به مردم کمک مي کنه پزشکيه ! 4 سال ليسانسم و با يک عذاب وجداني مي خوندم که من اخه فارغ التحصيل بشم به درد هيچ کس درس من نميخوره و گره از زندگي کسي باز نميکنه و شغل من مختص پولدارهاست و ... بعد ياد گرفتم به هر چيزي معني خدايي بدم و برم جلو و حالا بعد از اون همه سال تازه جرات کردم برم نقاشي ياد بگيرم و فکر نکنم به اين که اخه نقاسي چه دردي از مردم اين جامعه حل مي کنه
    پاسخ

    نقاشي خيلي دردها از جامعه حل ميکنه.
    + م.رضوي 
    قبلا يه گزينه دکترا خوندن هم بود که اين يکي شکر خدا چند وقته حذف شده!

    پستهايي که شخصي محسوب ميشن رو يا منتشر نمي کنم يا دو ساعت بعد انتشار حذف ميکنم! ولي چون خيلي وقته ننوشتم و اينجا خلوت شده و آشنا رفت و آمد نمي کنه، اينو ميذارم بمونه :)
    پاسخ

    چند روز ديگه، سومين سال معلمي رو شروع مي کنم. بعد از مدتها برگشتم به وبلاگ و اين پست رو خوندم. الان مي فهمم اون اتفاقي که منو معلم دبستان کرد، معجزه اي بوده که منو از بلاتکليفي دراورد. خدا رو شکر.