سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعد از این شبها

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/5/10

 

اللهم و إنّه لا وفاءَ لی بالتَّوبةِ الّا بِعِصمَتِک.

الهی مرا قدرت وفای به توبه ی خود، جز با حفظ تو نیست.*

حالا که مرا تا اینجا آوردی، نگذار جایی بروم. نگهم دار. من به آغوش تو انس گرفته ام.

*صحیفه سجادیه، دعای 31


معجزه ای در کار نیست!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/9/22

 

توی فیلم ها و قصه ها، آدم ها یک دفعه ای متحول می شوند. «آدم بَده» ی داستان، ناگهان در اثر اتفاقی، تلنگری، سرزنشی، راهِ کجش را صاف می کند. بعد هم قصه تمام می شود. یعنی که این آدم قرار است تا آخرش همین طوری بماند.

اما در واقعیت... خب، معمولا این طوری نیست. حتی اتفاق مهمی مثل یک ماه روزه داریِ رمضان، نهایت تا چند هفته رو به راهمان کند. بعدش اگر مواظب خودمان نباشیم، می شویم همان آدم قبلی، یا حتی بدتر.

×××

چند سال پیش به یک کاری عادت کرده بودم که طبق عقل و شرع، کار خوبی نبود. می دانستم کار خوبی نیست، ولی شیطانِ نفسم قوی تر از آن بود که بگذارد برای همیشه ترکش کنم. ماه رمضان، عرفه، محرم، ایام فاطمیه، مشهد، قم، راهیان نور، ... بهانه های بزرگی بودند برای تصمیمِ کبری گرفتن؛ «این دیگر آخرین بار است. قول می دهم!» قرار می گذاشتم و مدتی بعد می زدم زیرش. این روندِ قول دادن و شکستن، نمی دانم چند بار تکرار شد. شاید دو-سه سال. شده بودم مثل کوهنوردی که ده متر بالا می رود، و نُه متر به پایین سُر می خورد. خودم را دلداری می دادم: «صبر داشته باش، بالاخره تمام می شود. هرچند تدریجی، هرچند دیر. می دانی که، معجزه ای در کار نیست!*»

تمام شد. نمی دانم چطور. حتی الان که فکر می کنم یادم نیست آخرین باری که قول دادم و پایش ماندم، کی بود.

×××

ایده آل این است که درخت کاج باشیم. همیشه سبز، همیشه درحال رشد. اما همه ی درختها کاج نیستند. و همه ی آدم ها هم! درخت های «زنده» ی معمولی، بعد از بهار، زمستان دارند. اما آخرش، در طول سال های عمرشان، بزرگ می شوند. مثل چنارهای گردن کلفتِ کنار خیابان های قدیمی!

*«معجزه ای در کار نیست»؛ جمله ای که مرحوم نادر ابراهیمی در کتاب «یک عاشقانه آرام»ش، زیاد به کار برده است.





بازدید امروز: 123 ، بازدید دیروز: 68 ، کل بازدیدها: 387860
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ