سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قله ی قاف هم که باشد...

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/4/3


دخترک گم شده بود. نه فقط گم شده بود که –انگار ضربه خورده باشد به سرش- اصلاً یادش نمی‌آمد کی و کجا از جاده جدا شده بود. همین‌طور نشسته بود و گیج و منگ نگاه می‌کرد به این دشت بی‌انتها.1
خورشید داشت می‌رسید وسط آسمان. تشنگی بلندش کرد. خواست همان کوره‌راهِ آمده را بگیرد و برگردد جاده‌ی اصلی، اما منصرف شد؛ «بگذار اول از این اطراف آبی پیدا کنم.»...­­

***

درد عشق را باید چشیده باشی تا حال مرا بفهمی. می‌دانم به حرف‌هایم پوزخند می‌زنی؛ وقتی می‌گویم «دیگر طاقت ندارم، قله‌ی قاف هم که باشد، می‌روم ببینمش»...2

***

دیگر رسماً ظهر شده بود. هربار که پاهای تاول‌زده از رفتن بازش می‌داشت، عطش بلندش می‌کرد. از این سراب به آن سراب، این از این خیالِ سایه، به آن خیالِ سایه...3

***

فدایش بشوم، چطور وصفش کنم؟ مدحش کنم؟ خلاصه‌ی خوبی‌هاست... چه می‌گویم، خلاصه نه، سرچشمه‌ی خوبی‌هاست...4

***

سرخیِ غروب داشت به سیاهی می‌زد. از آفتاب، فقط تشنگی مانده بود برایش. کم‌کم ترس از تاریکی هم به دردهایش اضافه می‌شد.
ظلمات نشده بود هنوز، که از دور چیزی دید. انگار که برکه ای باشد. این یکی دیگر سراب نبود...

***

همه‌ی هستی‌ام به فداش! نام بردنش هم شیرین است. می دانی؟ اگر می‌شناختیش می‌فهمیدی که اصلاً دوست داشتنش واجب است!...5

***

تا برسد به برکه، چیزی از نور نمانده بود. نفهمید کی پا گذاشت تویش. اولین قدم، آخرین قدم بود. چیزی، نیرویی، می‌کشیدش پایین؛ «پس باتلاق که می گویند این است؟»...

***

هروقت می‌بینمش همه‌ی غصه‌هایم فراموشم می‌شود. بهتر بگویم، مشکلی نمی‌ماند که بخواهم غصه‌اش را بخورم...6

***

بی‌حرکت می‌ماند، فرو می‌رفت. دست و پا می‌زد، بیشتر غرق می‌شد. آن هم توی آن تاریکیِ غلیظ‌تر از باتلاق، که خودش را هم حتی نمی‌دید...7

***

همان‌جا بود که اولین‌بار دیدمش. تا گردن فرو رفته بودم، که فکر فریاد کشیدن زد به سرم. می‌دانستم توی این برهوت کسی پیدا نمی‌شود، اما می‌دانی که، آدمِ در آستانه‌ی هلاکت به طناب نامرئی هم چنگ می‌زند.
نفهمیدم از کجا پیدایش شد، از کجا پیدایم کرد، انگار تمام روز را دنبالم آمده باشد. اول فانوسش را دیدم؛ از آن فانوس‌های پرنور که شب را روز می‌کند. بعد دستش را، که چسبید به دستم و تا وقتی پایم نرسیده بود به زمینِ سفت، رهایم نکرد.8
فکرش را بکن، بدون آنکه به کثافت‌های چسبیده به لباسم اخم کند، حتی نگاه کند، آب ریخت روی سرم. پاک شدم. پاکِ پاک.9
بعد هم با همان فانوسش افتاد جلو. راه معلوم بود. فضای اطراف هم. اما برای من دیدن خودش کفایت می‌کرد. همین قدر نور، که جاپایش را ببینم و بتوانم پایم را فرو کنم تویشان.10
زیاد نبود. مسیر را می‌گویم. شاید میانبر زده بود، یا زمان برای منِ سرخوش زود می‌گذشت؛ نمی دانم. هر چند وقت یک بار هم برمی‌گشت عقب، نگاهم می‌کرد. نگران بود تاول پاهایم جلوی راه رفتنم را بگیرد. طول می‌کشید تا مرهمی که داده بود بهم، اثر کند.
زود رسیدیم. مسیر زیاد نبود. وقتی رسیدیم، و وقتی رفت و دیگر ندیدمش، عطش باز آمد سراغم. باور می‌کنی از لحظه‌ی دیدنش تشنگی یادم رفته بود؟!

حالا تو بگو، انصاف بده، حق ندارم عاشقش باشم و بگویم قله‌ی قاف هم که باشد، می‌خواهم بروم ببینمش؟!

پ.ن. تعبیرهای متن را از جامعه کبیره گرفته‌ام. زیارتنامه‌ای که هرچه بیشتر می‌خوانمش، کمتر می‌فهمم. دعاهای ماه رجب هم دست کمی از جامعه ندارد، آنجا که می‌گوید: «لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک».  

پ.ن.2. دلم برای مشهد تنگ است...


1- حُنَفَاء لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاء فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ
در حالى که مخلصان خدا باشید، نه مشرک به او. و هر کس به خدا شرک آورد، بدان ماند که گویى از آسمان افتاده و مرغان، او را مى‏ربایند یا تندباد، او را به نقطه‏اى دور پرتاب مى‏کند. (31 حج)

2- مُسْتَجیرٌ بِکُمْ، زاَّئِرٌ لَکُمْ، لاَّئِذٌ عاَّئِذٌ بِقُبُورِکُمْ
و به شما پناه جویم و شما را زیارت کنم و به قبرهاى شما پناه آرم.

3- وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ
و کسانى که کافر شدند، اعمالشان چون سرابى در بیابانى هموار است که تشنه آن را آب مى‏پندارد، تا چون بدان رسد مى‏بینید آن چیزى نبوده، و خدا را نزد آن مى‏یابد و جزاى او را به تمام مى‏دهد. و خدا سریع الحساب است. (39 نور)

4- بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى وَنَفْسى، کَیْفَ اَصِفُ حُسْنَ ثَناَّئِکُمْ، وَاُحْصى جَمیلَ بَلاَّئِکُمْ
پدر و مادرم و خودم به فداى شما! چگونه توصیف کنم ثناى نیکوى شما را؟ و چگونه شماره کنم آزمایشهاى خوبى که دادید؟

اِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَاَصْلَهُ وَفَرْعَهُ وَمَعْدِنَهُ وَمَاْویهُ وَمُنْتَهاهُ
اگر از خیر و خوبى ذکرى به میان آید، آغاز و ریشه و شاخه و مرکز و جایگاه و پایانش شمائید.

5- بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى وَاَهْلى وَمالى وَاُسْرَتى
پدر و مادر و خاندان و مال و فامیلم فداى شما!

فَما اَحْلى اَسْماَّئَکُمْ
چه شیرین است نامهایتان!

لَکُمُ الْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ
 (تنها) دوستى شما است که بر خلق لازم و فرض است.

6- بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَیَکْشِفُ الضُّرَّ
بخاطر شما بگشاید اندوه را و برطرف کند سختى را.

7- أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ
یا [اعمالشان‏] مانند تاریکى‏هایى در دریاى عمیق و پهناور است که موجى آن را مى‏پوشاند، و روى آن موجى دیگر است و بر فرازش ابرى است. ظلمت‏هایى است که بر روى یکدیگر قرار گرفته است. وقتى دستش را بیرون آورد ممکن نیست آن را ببیند. و هر که را خدا برایش نورى قرار نداده، برایش نوری نیست. (40 نور)

8- اَلسَّلامُ عَلى اَئِمَّةِ الْهُدى وَمَصابیحِ الدُّجى... وکَهْفِ الْوَرى
سلام بر پیشوایان هدایت و چراغهاى تاریکى... و پناهگاه مردمان!

َبِکُمْ اَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ، وَفَرَّجَ عَنّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَاَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ وَمِنَ النّارِ
به وسیله‌ی شما بود که خدا ما را از ذلت بیرون آورد، و گشایش داد به گرفتاری‌هاى سخت ما، و نجاتمان داد از پرتگاه هلاکت و نابودى و هم از آتش دوزخ.

9- وَجَعَلَ صَلَواتَنا عَلَیْکُمْ وَما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ طیباً لِخَُلْقِنا وَطَهارَةً لاَِنْفُسِنا وَتَزْکِیَةً لَنا وَکَفّارَةً لِذُنُوبِنا
مقرر داشت که درودهاى ما بر شما و هم چنین آنچه را از دوستى شما براى ما مخصوص داشته، همه‌ی اینها موجب پاکى اخلاق ما و پاک شدن خود ما و تزکیه‌ی ما و کفاره‌ی گناهان ما باشد.

10- اَلسَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ اِلَى اللّهِ وَالاَْدِلاَّّءِ عَلى مَرْضاتِ اللّهِ
سلام بر خوانندگان بسوى خدا و رهنمایان بسوى موجبات خوشنودى خدا!





بازدید امروز: 45 ، بازدید دیروز: 275 ، کل بازدیدها: 388057
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ