سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/20


ظهر در موکب خوابیده بودم که صدایشان بیدارم کرد. ده دوازده دختربچه عراقی بودند، سه ساله تا ده ساله. یکی شان -که بزرگتر به نظر می رسید- وسط ایستاده بود و بقیه دایره وار دورش می چرخیدند و با شور و حرارت بالا و پایین می پریدند و سینه می زدند. وسطی مداحی می کرد، با لهجه غلیظ عراقی که جز «حسین»هایش، چیزی از شعرش نمی فهمیدم. بعد از هر بیت سکوت می کرد و دایره ی چرخانِ سینه زن «حسین حسین» می گفتند.

چطور مهرش با گوشت و خون مان عجین نباشد وقتی حتی بازی های کودکانمان هم پر از حضور اوست؟

* تیتر از اینجاست (+).

پ.ن. حیف که نمی شد ازشان فیلم بگیرم؛ چندتایی که به سن تکلیف رسیده بودند، چادر سرشان نبود.





بازدید امروز: 47 ، بازدید دیروز: 95 ، کل بازدیدها: 388645
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ