سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روضه ها برایم رنگ دیگری گرفته اند

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/29


نمی دانم می توانم دیده هایم را تعمیم بدهم و حکم کلی صادر کنم یا نه؛ اما آنچه در این سفر حس کردم این بود که مردهای عراقی دخترهایشان را طور دیگری تحویل می گیرند. بیشتر بهشان نگاه محبت آمیز می اندازند، بیشتر باهاشان حرف می زنند و بازی می کنند. شاید دلیلش این باشد که پسرهایشان از همان بچگی مرد اند و درنتیجه پدرها محبتشان را به دخترها بیشتر بروز می دهند.

این ابراز محبت مختص دخترهای خودشان هم نیست، کلاً با دختربچه ها خیلی مهربان اند. مثلاً دخترکی در راه گم شده بود. ترسیده بود و داشت با اشک و بغض دور خودش می چرخید و به بالا و پایین جاده نگاه می کرد. فوری چند مرد عراقی دورش را گرفتند و با ناز و نوازش آرامش کردند.


کاش شماها بعد از عاشورا بودید

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/29


دو روز قبل از اربعین می رسیم کربلا. روزها آنقدر شلوغ است که حتی از هتل هم به ندرت خارج می شوم، چه برسد به اینکه بخواهم به حرم رفتن فکر کنم. نیمه شب اما کمی خلوت تر است، در حدی که جمعیت برای رسیدن به حرم به هم تنه نمی زنند.

نیمه شب از هتل می روم بیرون. یک گروه خانم لبنانی پیدا می کنم و پشت سرشان راه می افتم. تا وسط بین الحرمین می رویم. جلوتر راه باریک است و آدمها به هم نزدیکتر. خوف برم می دارد که یک دسته خانم از بین این همه مرد چطور می خواهند رد شوند. هنوز به آن راه باریک نرسیده ایم که چند نفر از مردهای عراقی اطرافمان دستهایشان را باز می کنند و مردهای دیگر را کنار می زنند که «نساء... حریم... حریم...»


زیارت امام حسین (ع)، ملاقات خدا در عرش

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/28


می گفت آن دنیا بهشتی ها هر بار به ملاقات خدا می روند، تا مدتها مدهوش اند.

بهشتی نبودیم، ولی چند روزی به بهشت راهمان دادند. کاش مستی دیدار به این زودی ها از سرمان نرود. 

تیتر یک حدیث است (+).


دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/13

 

می گفت وقتی همه وجودت را خوفِ «نکند ازم قبول نکنند» پر کرده باشد، دیگر جایی برای ترس از سختی سفر نمی ماند. 

*تیتر مصرعی از این شعر (+)

پ.ن. ان شاءالله نایب الزیاره و دعاگوی همه دوستان خواهم بود.


ضعفِ دوست داشتنی

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/11

 

به نظرم خدا به زن ها یک لطفی کرده که به مردها نکرده است؛ اینکه مدام می بینند چقدر توان جسمی شان از توان جسمی برادر، همسر یا حتی پدرشان کمتر است و درنتیجه یادشان می افتد ضعیف اند و دچار غرور نمی شوند. بعد راحت تر زبان به مناجات باز می کنند که «انا عبدک الضعیف الذلیل».


از عاشقانه های صحیفه سجادیه

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/8

 

فارحَمنی –اللهم- فَإنّی امرؤٌ حقیرٌ، و خَطَری یسیرٌ، و لیس عذابی ممّا یزیدُ فی مُلکِکَ مثقال ذرّةٍ،

ولَو أنَّ عذابی ممّا یزیدُ فی مُلکِکَ لَسَئلتُک الصّبرَ علیه، و اَحبَبتُ اَن یکونَ ذلک لک،

ولکن سلطانک –اللهم- اعظمُ، و مُلکُک اَدوَمُ مِن اَن تَزیدَ فیه طاعةُ المطیعین، اَو تنقُصَ منه معصیةُ المذنبین.


خدایا بر من رحم کن زیرا که فردى کوچکم، و قدر و منزلتم ناچیز است، و عذابم چیزى نیست که به مقدار ذرّه‏ اى در پادشاهیت بیفزاید،

و اگر عذابم در پادشاهى تو می ‏افزود هرآینه صبر بر آن را از تو درخواست می کردم، و دوست می داشتم که آن فزونى تو را باشد،

اما اى خدا، سلطنت تو بزرگ‏تر و پادشاهیت بادوام‏تر از آن است که طاعت مطیعان در آن بیفزاید، یا عصیان گنهکاران از آن بکاهد.

 

دعای 50 صحیفه سجادیه


همه سراپا تقصیرند به جز من!

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/7


شب است، باران می بارد و ترافیک آدم ها را بی صبر کرده است. آقای راننده تاکسی دل پُری دارد. کل مسیر نیم ساعته را یک ریز غر می زند؛ «چند شب پیش رفته بودم گاز بزنم، سه تا پمپ گاز رفتم بسته بود. آخر سر که یکی را پیدا کردم، به جای گاز برایم هوا زد!»... «این تاکسی زردها به جای اینکه در مسیر خودشان کار کنند، همه روز را خالی در خیابان چرخ می زنند تا دربستی پیدا کنند!»... «این جریمه ها (اشاره به پلیسی که دارد جریمه می کند) به بیت المال نمی رسد که، همه ش را خودشان می خورند!»... و آخر سر این طوری نتیجه گیری می کند: «اصلا مردم بد شده اند. وقتی رأس هرم فاسد باشد، از مردم بیچاره چه انتظاری می رود؟!»

بالاخره به مقصد می رسیم. و آقای راننده تاکسی به جای کرایه ی 1700 تومانی، 2500 تومان می گیرد!

پ.ن. موقع شنیدن حرف هایش به «امروز» میرکریمی فکر می کردم.


هم قشنگ است و هم ترسناک

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/8/30


هر وقت بچه های کوچک دوستانم را می بینم، یاد «یوم تبلی السرائر»* می افتم؛ از بس که آینه ی مادرهایشان هستند، آینه خصلت های آشکار و حتی پنهانشان!

* سوره مبارکه طارق، آیه 9؛ روزى که رازها فاش گردد.


زندگی در تهران یعنی...

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/8/23

 

لباست را در حیاط پهن کنی. روز بعد که آن را برمی داری، بوی دود بدهد.


نمی دانم!

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/8/6

 

چرا هر سال هیئت ها و مراسم ها شلوغ تر می شود؟ یعنی فقط به خاطر رشد جمعیت تهران است؟


   1   2      >



بازدید امروز: 143 ، بازدید دیروز: 107 ، کل بازدیدها: 395157
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ