سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قاصد

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/2/4

 

 پنجشنبه عصر است و از دانشگاه برمی گردم خانه. گوشه مترو، روی زمین نشسته ام و ام پی تری گوش می دهم. بغل دستی م می زند بهم:

- توی ام پی تری ت دعای عهد داری؟

برمی گردم. اولین چیزی که می بینم رژ لب غلیظ قرمز است و بعد نگاهم می رود به چشمها و ابروهای رنگ شده اش و بعد موهای قرمزی که از زیر مقنعه مشکی بیرون زده است.

 - آره، دارم.

 - می تونی بلوتوث کنی؟

- بلوتوث نداره... ببخشید!

توضیح می دهد که اهل کتاب دعا دست گرفتن نیستم. قبلا توی گوشیم دعای عهد داشتم و صبح ها که می خواستم بروم سر کار، بین راه گوش می دادم. حالا از گوشیم پاک شده و کسی از اطرافیانم اهل این چیزها نیست که ازش بگیرم. چند بار از اینترنت دانلود کردم، ولی صداش مثل قبلی نبود.

ام پی تری م را می دهم دستش و دعای عهد را می گذارم.

- ببین همینه؟

خوشحال می گوید که همین است.

- سرچ کن دعای عهد با صدای فرهمند، پیدا می کنی!

***

صبح جمعه است. بعد از مدتها، عهد می خوانم. و فکر می کنم خدا گاهی چقدر قشنگ موعظه می کند. چقدر به موقع پتک می کوبد توی سرم. زمانی که فکرش را نمی کنم. از کسی که انتظارش را ندارم.





بازدید امروز: 86 ، بازدید دیروز: 188 ، کل بازدیدها: 395583
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ