یک روز برفی!
ارسال شده توسط م.رضوی در 89/10/26هوای برفی امروز حسابی هواییم کرد. آن قدر که شیطنتم گرفت، بی خیالِ درس شدم و رفتم به قول بچه ها، دَدَر!!
عکاس نیستم و دوربین هم نبرده بودم، اما چندتایی با موبایل عکس گرفتم و گذاشتم اینجا برای یادگاری! حوصله داشتید در ادامه مطلب ببینید.
این خانه ی کوچک در بین برج های خیابان جا خوش کرده بود. به خانه های داستان های کودکیمان می ماند!
یک آدم برفی بزرگ (تقریبا هم قد من) که با تربچه هایش به من نگاه می کرد!
از معایب عمران خواندن این است که از دیدن یک بیل مکانیکی بیشتر از دیدن آدم برفی ذوق کردم!!
این کوره راه را دوست دارم، در همه ی فصل ها قشنگ است.
این برف های محترم روی صندلی نشسته بودند.
اما چون بعد از دو ساعت پیاده روی در برف خسته شده بودم، بلندشان کردم تا خودم بنشینم!
کاج سر به فلک کشیده...
آن نقطه ی سیاهی که وسط راه می بینید، یک گربه ی نارنجی پشمالوست که دارد در برف قدم می زند! صدایش کردم تا ازش عکس بگیرم، ولی وقتی دید به جای غذا فقط یک موبایل دستم است، دلخور شد و رفت!
طبیعتاً نمی توانستم از خودم عکس بگیرم و بگذارم در وبلاگم، بنابراین فقط کفش برفی ام را می بینید!