ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/5
گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام پناهیان (هشتمین اجتماع بزرگ حزب الله سایبر، سینما فلسطین تهران)
"در سوره یس خداوند متعال یک قاعده ی مهم تاریخی را بیان میکند.
«یا حسرهً علی العباد، ما یأتیهم مِن رسولٍ الّا کانوا به یستهزئون»؛ ای وای بر مردم که هر پیامبری را که فرستادیم به سخره گرفتند!
خداوند به عنوان یک رویه ی تاریخی میفرماید همه این 124 هزار پیامبر استهزا شده اند. خداوند هیچ گاه مبالغه نمیکند. او توجه ما را به این نکته جلب میکند که هر کس در راه قرار گیرد، نباید بهراسد. گویا استهزا شدن یک میراث است و باید افتخار کند که مانند آنها استهزا شده است. لذا ترس از تمسخر نباید ما را بازدارد. بسیاری از کسانی که در جبهه ی حق هستند و کم میگذارند، به دلیل ترس از تمسخر است.
خیلی ها هستند -به ویژه در عرصه هنر- از ترس اینکه مبادا مورد تمسخر قرار بگیرند، به خوبی از حق دفاع نمیکنند و من آنها را در قبیله کسانی که مسخره میکنند میدانم. اینها همان یاران پنهان آنهایند. برخی از ترس تمسخر از دفاع از حق کم میگذارند. ما از این دسته هم دل پری داریم.
درس دیگر این آیه این است که شما نمی توانید حق را به گونه ای بیان کنید که تمسخر نشوید. از حق کم نگذاریم، حق را تقلیل ندهیم، یا باطل را با حق در نیامیزیم که از تمسخر مصون بماند. قطعا حق تمسخر میشود.
تنها راهِ پایین کشیدن مقدسات، مسخره کردن است. وقتی دین با منطق از خودش دفاع میکند، کسی در رابطه با آن منطق دیگری ندارد و به تمسخر دست میزند. اگر مهمترین افراد دین را سربه دار کنیم نابود نمیشود، اما اگر موفق به تمسخر آنان شدی، می توانی به نتیجه کارت امیدوار باشی.
به پیامبر بعد از فتح مکه گفتند: «وحشی -قاتل حمزه- مسلمان شده است.» پیامبر هم گفتند: «او آزاد است.» اما چندنفری را که با اشعار خود پیامبر را هجو می کردند، امان ندادند و فرمودند: «حتی اگر به کعبه آویخته اند، همانجا آنها را بکشید.» حکم تمسخر کننده در تمام مذاهب اسلامی اعدام است.
اما پیام مثبتی که این آیه میدهد این است که وقتی دشمن میبیند با منطق نمیتواند مبارزه کند، رو به تمسخر میآورد و این علامت ضعف دشمن است."
متن کامل سخنرانی در خبرنامه دانشجویان ایران
ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/30
به بهانه ی دهه بزرگداشت امام علی النقی الهادی (علیه السلام) در فضای مجازی
«حدیثى دربارهى کودکى حضرت هادى است، که وقتى معتصم در سال 218 هجرى، حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادى که در آنوقت شش ساله بود، به همراه خانوادهاش در مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرسوجو کرد و وقتى شنید پسر بزرگ حضرت جواد، علىبنمحمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است؛ ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصى را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسى را که دشمن اهلبیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد.
از تلخندک
این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکى از علماى مدینه را به نام الجُنَیدى، که جزو مخالفترین و دشمنترینِ مردم با اهلبیت علیهمالسّلام بود - در مدینه از این قبیل علما آنوقت بودند - براى این کار پیدا کرد و به او گفت من مأموریت دارم که تو را مربى و مؤدبِ این بچه کنم، تا نگذارى هیچکس با او رفت و آمد کند و او را آنطور که ما مىخواهیم، تربیت کن. اسم این شخص –الجنیدى- در تاریخ ثبت است. حضرت هادى هم -همانطور که گفتم- در آن موقع شش سال داشت و امر، امر حکومت بود؛ چه کسى مىتوانست در مقابل آن مقاومت کند؟
بعد از چند وقت یکى از وابستگان دستگاه خلافت، الجنیدى را دید و از بچهاى که به دستش سپرده بودند، سؤال کرد. الجنیدى گفت: بچه؟! این بچه است؟! من یک مسأله از ادب براى او بیان مىکنم، او بابهایى از ادب را براى من بیان مىکند که من استفاده مىکنم! اینها کجا درس خواندهاند؟! گاهى به او، وقتى مىخواهد وارد حجره شود، مىگویم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو -مىخواسته اذیت کند- مىپرسد چه سورهاى بخوانم. من به او گفتم سورهى بزرگى؛ مثلاً سورهى آلعمران را بخوان؛ او خوانده و جاهاى مشکلش را هم براى من معنا کرده است! اینها عالمند، حافظ قرآن و عالم به تأویل و تفسیر قرآنند؛ بچه؟!
ارتباط این کودک -که علىالظاهر کودک است، اما ولىاللَّه است؛ «وآتیناه الحکم صبیّا»- با این استاد مدتى ادامه پیدا کرد و استاد شد یکى از شیعیان مخلص اهلبیت!»
بیانات رهبر در 30/5/1383، به نقل از کتاب انسان 250 ساله
ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/30
به بهانه ی دهه بزرگداشت امام علی النقی الهادی (علیه السلام) در فضای مجازی
«در نبرد بین امام هادی (ع) و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی (ع) بود. در زمان امامت آن بزرگوار، شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها مُعتزّ بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله کوتاهی مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی به دست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادرزادهاش و به همین ترتیب بنیعباس تار و مار شدند، به عکس شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسکری (ع) و در آن شدت عمل، روز به روز وسعت پیدا کرد، قویتر شد.
حضرت هادى (ع) چهلودو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى مىکردند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامانِ تُرکِ نزدیک به خود را –با تُرکهای خودمان، تُرکهای آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود- که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقهى مغولستان و آسیاى شرقى آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمىشناختند و از اسلام سر در نمىآوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم مىشدند و با عربها -مردم بغداد- اختلاف پیدا کردند. در همین شهرِ سامرا عدهى قابل توجهى از بزرگان شیعه در زمان امام هادى (ع) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیلهى آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیاى اسلام -با نامهنگارى و...- برساند. این شبکههاى شیعه در قم، خراسان، رى، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همهى اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبهروز تعداد افرادى را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند.
امام هادی (ع) همهی این کارها را در زیر برقِ شمشیرِ تیز و خونریز همان شش خلیفه و علیرغم آنها انجام داده است. حدیث معروفی دربارهی وفات حضرت هادی (ع) هست که از عبارت معلوم میشود که عدهی قابل توجهی از شیعیان سامرا جمع شده بودند؛ به گونهای که دستگاه خلافت هم آنها را نمیشناخت؛ چون اگر میشناخت، همهشان را تارومار می کرد. اما این عده چون شبکهی قویای به وجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمیتوانست به آنها دسترسی پیدا کند.
از عکاس مسلمان
یک روز مجاهدت این بزرگواراها –ائمه (ع)- به قدرِ سالها اثر میگذاشت و یک روز از زندگی مبارک اینها مثل جماعتی که سالها کار کنند، در جامعه اثر میگذاشت و این بزرگواران دین را همینطور حفظ کردند، واِلّا دینی که در رأسش متوکل و معتزّ و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصی باشند مثل یحییبناکثم، که با آنکه عالم دستگاه بودند، خودشان فُسّاق و فُجّارِ درجه یکِ علنی بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها به کل کَلَکِ آن کنده میشد، تمام میشد. این مجاهدت و تلاش ائمه (ع) نه فقط تشیع، بلکه قرآن، اسلام و معارف دینی را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیای خدا. اگر اسلام انسانهای کمربسته نداشت، نمیتوانست بعد از هزارودویست سال، سیصد سال تازه زنده شود و بیداری اسلامی به وجود بیاید؛ باید یواشیواش از بین میرفت. اگر اسلام کسانی را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخِ بشری و در تاریخ اسلامی نهادینه کنند، باید از بین میرفت؛ تمام میشد و اصلاً هیچ چیزش نمیماند. اگر هم میماند، از معارف چیزی باقی نمیماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتی که حالا از معارفِ اصلیشان تقریباً هیچ چیز باقی نمانده است. اینکه قرآن سالم بماند، حدیث نبوی بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامی بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشری خودش را نشان دهد، کار طبیعی نبود؛ کار غیرطبیعی بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راهِ این کار بزرگ، کتک خوردن، زندان رفتن و کشته شدن هم هست، که اینها برای این بزرگوارها چیزی نبود.»
بیانات رهبر در 30/5/1383، به نقل از کتاب انسان 250 ساله