سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخوّت

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/10/1


در طول یک هفته ای که زائر بودیم، غیر از یک دست لباسی که تنمان بود، بقیه چیزهای لازم برای زنده ماندن را مردم عراق بهمان می دادند. از آب و غذا گرفته تا جای خواب. و آنقدر کریمانه و با روی گشاده وسایل لازم را برایمان تهیه می کردند که یک بار هم حس نکردیم عزتمان جریحه دار می شود. چون حقیقتش اصلاً کاری را برای شخص ما انجام نمی دادند، طرف معامله آنها کس دیگری بود.

کمک به زائر، مختص خادم ها نبود، زائران هم از کمک به همدیگر دریغ نمی کردند؛ انگار که همه خودشان را عضوی از یک خانواده بزرگ بدانند. مثلاً یک زن ایرانی در یکی از موکب های بین راه نشسته بود و داشت آجیل می خورد (که مشخص بود از شهر خودش آورده و از آجیلهای بین راه نیست). زن عراقی بغل دستی ش اشاره کرد که به من هم بده؛ آنقدر عادی که انگار سر یک سفره مشترک نشسته اند و می گوید آن آجیل را که جلوی توست، بگذار جلوی من!

صحنه هایی از این دست بی شمار بود، صحنه هایی که می گفت همه زائرند، همه برای هدفی جمع شده اند، و همه برای رسیدن به هدف هرکاری که می توانند برای خودشان و دیگران می کنند. اصلاً «من» و «تو»یی وجود نداشت. و حتی آن «ما»ی واحد هم در «او» غرق بود.


روضه ها برایم رنگ دیگری گرفته اند

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/29


نمی دانم می توانم دیده هایم را تعمیم بدهم و حکم کلی صادر کنم یا نه؛ اما آنچه در این سفر حس کردم این بود که مردهای عراقی دخترهایشان را طور دیگری تحویل می گیرند. بیشتر بهشان نگاه محبت آمیز می اندازند، بیشتر باهاشان حرف می زنند و بازی می کنند. شاید دلیلش این باشد که پسرهایشان از همان بچگی مرد اند و درنتیجه پدرها محبتشان را به دخترها بیشتر بروز می دهند.

این ابراز محبت مختص دخترهای خودشان هم نیست، کلاً با دختربچه ها خیلی مهربان اند. مثلاً دخترکی در راه گم شده بود. ترسیده بود و داشت با اشک و بغض دور خودش می چرخید و به بالا و پایین جاده نگاه می کرد. فوری چند مرد عراقی دورش را گرفتند و با ناز و نوازش آرامش کردند.


کاش شماها بعد از عاشورا بودید

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/29


دو روز قبل از اربعین می رسیم کربلا. روزها آنقدر شلوغ است که حتی از هتل هم به ندرت خارج می شوم، چه برسد به اینکه بخواهم به حرم رفتن فکر کنم. نیمه شب اما کمی خلوت تر است، در حدی که جمعیت برای رسیدن به حرم به هم تنه نمی زنند.

نیمه شب از هتل می روم بیرون. یک گروه خانم لبنانی پیدا می کنم و پشت سرشان راه می افتم. تا وسط بین الحرمین می رویم. جلوتر راه باریک است و آدمها به هم نزدیکتر. خوف برم می دارد که یک دسته خانم از بین این همه مرد چطور می خواهند رد شوند. هنوز به آن راه باریک نرسیده ایم که چند نفر از مردهای عراقی اطرافمان دستهایشان را باز می کنند و مردهای دیگر را کنار می زنند که «نساء... حریم... حریم...»


زیارت امام حسین (ع)، ملاقات خدا در عرش

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/28


می گفت آن دنیا بهشتی ها هر بار به ملاقات خدا می روند، تا مدتها مدهوش اند.

بهشتی نبودیم، ولی چند روزی به بهشت راهمان دادند. کاش مستی دیدار به این زودی ها از سرمان نرود. 

تیتر یک حدیث است (+).


دوباره حال همه عاشقان تماشایی است

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/9/13

 

می گفت وقتی همه وجودت را خوفِ «نکند ازم قبول نکنند» پر کرده باشد، دیگر جایی برای ترس از سختی سفر نمی ماند. 

*تیتر مصرعی از این شعر (+)

پ.ن. ان شاءالله نایب الزیاره و دعاگوی همه دوستان خواهم بود.


<      1   2   3      



بازدید امروز: 39 ، بازدید دیروز: 107 ، کل بازدیدها: 395053
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ