سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی صد از ده هزار بزرگتر است

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/16

 

[ادامه از پست قبل]

نگه داشتن فاو پیچیدگی هایی داشت که فقط عنایت خدا بود.

صدام بعضی عملیات ها را که برایش خیلی مهم بود، شخصا رهبری می کرد. یکیشان عملیات بازپس گیری فاو در 31 فروردین 1365 است. البته این را بعدا فهمیدند، صداهای بیسیم را که قرارگاه چک کرد و ترجمه کرد، دیدند خود صدام است.
در 31 فروردین به مدت 48 ساعت، سپاه سوم عراق و گارد ریاست جمهوری و چند تیپ دیگر داشتند مستقیم کار می کردند که فاو را بگیرند. اگر خط شکسته می شد، تا آخر می توانستند پیش بروند.

حالا کی در خط بود؟ همه ی بچه ها رفته بودند مرخصی، فقط یک گردان به نام حمزه سید الشهدا در خط مانده بود.
(اول گروهان است، حدود 20-30 نفر. سه گروهان می شد گردان که حدود 100 نفر بودند. گردان های عراق بیشتر بود، 200-300 نفر. 3-4 گردان می شود یک تیپ. 3-4 تیپ می شود یک لشکر. 3-4 لشکر می شود یک سپاه.)
یک گردان حمزه سید الشهدا مقابل یک سپاه عراق ایستاد. در 48 ساعت صدام آنقدر به خط زد که نهایتا به این نتیجه رسید دیگر فایده ای ندارد. غافل از اینکه  زمانی به این نتیجه رسید که حتی یک نفر هم در خط نمانده بود.

گردان حمزه سید الشهدا در 31 فروردین تمام شد. می گویند یک نفر باقی ماند، من ندیدم. همه شان یکی یکی شهید شدند. در دو ساعت هیچ نقطه ای از زمین نبود که عراق با خمپاره شخم نزده باشد.
وقتی شنیدیم گردان حمزه متلاشی شده، با تانک رفتیم پیکر شهدا را بیاوریم. من که رفتم حتی یک نفر هم ندیدم راهنمایی کند بچه ها کجا شهید شده اند. همین طور هرکس را می دیدیم می گذاشتیم در تانک. از فرمانده تیپمان پرسیدم: «پس کی جنگیده؟ کسی نیست که!» گفت: «همینها که شهید شده اند جنگیده اند.»

وقتی داشتم پیکر شهدا را برمی داشتم تصادفا برخوردم به شهیدی که کوچه پایینی مان می نشست؛ به نام حمید قهرمانیان فرد. دیدم دستش در قبضه کلاش و انگشتش روی ماشه بود. تفنگ را که از دستش درآوردم، دستش همان طور خشک شده بود. خون هم ازش رفته بود؛ خوب وقتی خون از آدم می رود دیگر توانی نمی ماند. ولی این نشان می داد تا آخرین ذره ای که در جانش مانده جنگیده. این مصداق بارزش بود که بگویم چطور جنگیدند.  

آن موقع که صدام به این نتیجه رسیده نمی تواند خط را بگیرد، قطعا همه ی گردان که زنده نبوده، شاید ده نفر زنده بودند و با یک لشکر عراق جنگیده اند. نمی دانم چطور می شود! اگر صد نفر ایرانی با صد نفر عراقی -با آن تجهیزات و آموزش ها- می جنگیدند هم عجیب بود. حالا حساب کنید یک گردان این حماسه را آفریدند.

این چیزی بود که وجود داشت و در تاریخ جنگ ثبت شده. خودم وقتی فکر می کنم برایم مثل یک افسانه است...

(صحبت های آقای عقیقی در اروند، 19 اسفند 90)





بازدید امروز: 64 ، بازدید دیروز: 27 ، کل بازدیدها: 394971
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ