سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/19


توی حیاط مسجد، کمی آن طرف تر از من نشسته بودند. دخترک دو سه ساله بود و کنار مادرش بازی می کرد. مادرش از آن مادرهای جوانِ خوش اخلاقِ عاقل بود که می دانست نباید بگذارد توی این مراسم ها به بچه سخت بگذرد. تا دخترکش می خواست شروع کند به بهانه گیری، با ترفندی سرش را گرم می کرد... «مامان خسته شدم» «بیا اینجا عزیزم رو پاهای مامان بخواب»... «مامان میخوام برم پیش بابا» «الان نمیتونی بری فدات بشم، بابا خودش میاد دنبالمون، حالا بیا با این ماشین ت بازی کن»...

آخرهای مراسم، چراغ ها را که خاموش کردند و روضه شروع شد، فاطمه ی کوچک بی سر و صدا کنار مادرش نشست. تا وقتی که صدای گریه مادرش بلند شد... «مامان گریه نکن، چرا گریه می کنی؟» «برای امام حسین گریه می کنم مامان جون»... چند دقیقه سکوت شد و باز صدای گریه. این بار فاطمه اصرار کرد؛ «مامان گریه نکن... مامان...»

***

دختربچه های سه ساله خیلی ظریف و شکننده و حساس اند. خیلی.


پس قبول کن!

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/15


یا من عَوَّدَ عبادَه قبولَ الانابة*،

خودت عادتمان داده ای، حالا نمی شود که ترک عادت کنیم، می شود؟!

 * «اى کسى که بندگانت را به پذیرفتن توبه عادت داده‏ اى»؛ از دعای 12 صحیفه سجادیه


نه توانگر باشم و نه تهیدست

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/14


و لاتَفْتِنّى بِالسَّعَةِ،

وَامْنِحْنى حُسْنَ الدَّعَةِ،

وَ لاتَجْعَلْ عَیْشى کَدّاً کَدّاً.


و به وسعت روزى آزمایشم مکن،

و از آسایش در زندگى برخوردارم نما،

و معیشتم را دشوار مکن.

 

صحیفه سجادیه، دعای 20 (مکارم الاخلاق)


به انتظار معجزه می نشینیم

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/3


هیچ کدام از تمرین هایش را تحویل نداده. برگه امتحان میان ترمش سفید سفید است. و پایان ترم هم با ارفاق پنج شده. نمره نهایی اش را هشت دادم. حالا ایمیل فرستاده، اصرار و التماس، که پاس شود. دوست دارم بهش بگویم آخر عزیز من، واقعاً خودت انتظار چه نمره ای داشتی؟!

***

از دیروز مدام به خودم می گویم: «لاتکن ممّن یرجو الاخرة بغیر العمل»*  .

*حکمت 150 نهج البلاغه؛ از کسانی مباش که امید آخرت دارند بدون عمل.


عاشق خلاقیت شان شده ام!

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/3


دارم برگه امتحان زبان بچه هایم را تصحیح می کنم. یکی از سوالها، ترجمه یک متن انگلیسی است. بعضی ها از هر جمله فقط معنی چند کلمه را می دانند، با همان چند کلمه جمله سازی کرده اند که البته هیچ ارتباطی با جمله اصلی ندارد! اما دو نفرشان خلاقیت را به اوج رسانده اند؛

ما چطور یک متن فارسی را فینگلیش می نویسیم؟ یکی از بچه ها دقیقاً عکسش را انجام داده، یعنی مثلاً در ترجمه «the size of an earthquake is reported in terms of Richter magnitude» نوشته «سایزهایی که هستند رپورتد در ترم ریچر مگنتید»!

یکی دیگر زیر متن انگلیسی که درباره مهندسی زلزله است، یک متن فارسی درباره استاتیک نوشته. حالا اینکه چطور سر جلسه توانسته چنین انشایی بنویسد، من هم متعجب مانده ام!

خلاصه حیف اند این بچه ها. آنهایی هم که زبانشان خوب نیست، سعی کرده اند با قوه ابتکارشان جبران کنند :)


بهار آمده است

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/3/28


بذر گل را وسط زمستان هم می شود کاشت. سخت است البته. گلخانه می خواهد و مراقبت های ویژه لازم دارد.

بذر گل در زمستان هم رشد می کند، اما هیچ آدم عاقلی زمینِ آماده ی بهار را، به امید گلخانه ی زمستان، از دست نمی دهد.


از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/3/23


اوایل مناجات شعبانیه را می خوانم و می خواهم. اما به وسط هایش که می رسم، کم می آورم. آرزوهای آدم ها، هم قد خودشان است و من هنوز برای داشتن چنین آرزوهایی خیلی کوتاهم.

  * مصرعی از حافظ؛ «من خاکی که از این در نتوانم برخاست، از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند»


ای که در پای تو پیچید، ساقه نیلوفر من*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/3/16


توی گلدان رزهای سفید حیاط مان، پیچک نیلوفر درآمده. اولش کوچک بود، به اندازه ی چند تا برگ. کم کم خودش را از لابه لای رزها رد کرد و پیچید و بالا آمد، تا رسید به بالاترین برگ رزها. حالا چند هفته است که رشد می کند، اما ساقه ظریفش همین طور بین زمین و هوا مانده. چیزی دور و برش نیست که بهش تکیه کند و بالاتر برود.

خدا را شکر که هرچند برای بزرگ شدن و به سوی نور رفتن، از آن پیچک هم ضعیف تر و شکننده ترم، اما عوضش به درختی تکیه دارم که شاخه هایش تا آخر آسمان می رسد.

* مصرعی از شعر مرحوم قیصر امین پور


آمین

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/3/15

 

برای حاجت های ریز و درشت همه دعا می کنم. به خودم که می رسم... مکث می کنم. فکر می کنم. همه اتفاق هایی که دوست دارم در زندگیم بیفتد، جلوی چشمم رژه می روند. و آخرش هیچ دعایی به زبانم نمی آید جز اینکه «لا تجعل مصیبتنا فی دیننا*».

سختی های دنیا، هر چه که باشد، بالاخره تمام می شود. ترس من از تلخی ای است که تمامی نداشته باشد.

* فرازی از دعای شب نیمه شعبان؛ «مصیبت ما را در دین ما قرار نده».


باور نداریم که در سفریم

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/2/29

 

ساعت های روز و روزهای سال و سال های عمر با هم فرق دارند. خدا نمی خواهد به زندگی عادت کنیم، ولی ما اصرار داریم به دنیایمان دل ببندیم و در برابر هر تغییری بایستیم.


<      1   2   3   4   5   >>   >



بازدید امروز: 47 ، بازدید دیروز: 59 ، کل بازدیدها: 388550
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ