سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وسواس

ارسال شده توسط م.رضوی در 95/3/13

 

زن میانسال بود؛ با مانتوی مشکی بلند و شال سبزی که روی سرش رها شده بود. دست هایش را شست، رفت گوشه وضوخانه مسجد، بازوهایش را رو به جلو خم کرد و در همان حالت ایستاد.

چند دقیقه گذشت. زن دیگری که در این مدت داشت با تعجب نگاهش می کرد پرسید که مشکلی پیش آمده؟

- وسواس دارم، منتظرم دست هام خشک بشه که کیفم رو بردارم.

- دستمال میخواین بدم بهتون؟

- نه، ممنون، خودم تو کیفم دستمال دارم، ولی تا دستم خشک نشه به هیچی دست نمی زنم.

- این طوری که زندگی برات سخت میشه خانوم... یه دوست داشتم خیلی وسواس داشت، آخرش شوهرش طلاقش داد.

 - منم شوهرم طلاق داده.

- دکتر رفتی؟

- آره رفتم، فایده نداشت. ده ساله این طوری شدم و هرکاری می کنم خوب نمیشم.

زن با تأسف سر تکان می دهد.

- اشکال نداره، خوب میشی انشالا، دور از جون شما، تنها چیزی که دوا نداره مرگه.

***

یک سال و نیم از فارغ التحصیل شدنم گذشته و هیچ جا به طور رسمی و دائم مشغول به کار نشده ام. برای پابند نشدن هم بهانه دارم: آنجا محیطش خوب نبود و کار آن دیگری را دوست نداشتم و در آن یکی حقوق خوبی نمی دادند.

چند وقت یک بار، همه گزینه های موجود را بررسی می کنم؛

در شرکت های عمرانی کار کنم؟ نه... مگر می شود در شرکتی که تنها خانمِ مهندس آنجا هستم کار کرد؟

در دانشگاه غیر انتفاعی دخترانه تدریس کنم؟ نه... به دخترهای رشته عمران درس بدهم که بعد مثل من خانم مهندس عمرانِ بیکار شوند؟

در مدرسه کار کنم و درس ریاضی و فیزیک بدهم؟ نه... این 7 سال درس عمرانی که خواندم چه می شود؟

معلم کلاس های حفظ قرآن شوم؟ نه... چطور می توانم برای آموزش قرآن از مؤسسه حقوق بگیرم؟

در مؤسسه های آموزشی کنکور ارشد مشغول شوم و کتاب تست تألیف کنم؟ نه... سیستم کنکور ارشد کنونی را قبول ندارم.

بروم سراغ زبان انگلیسی خواندن و ترجمه کردن و کلاس برگزار کردن؟ نه... شک دارم گسترش زبان انگلیسی در این حد در جامعه صحیح باشد.

...

***

چقدر وضع من و آن زن وسواسی شبیه هم است؛ او فقط میکروب های هر شیء را می بیند و من فقط عیب های هر کار را. و حالا با چهره نگران و مستأصل و دست هایی که گویی به حالت التماس جلو آمده اند، گوشه ای ایستاده ام و منتظرم معجزه ای رخ دهد و مرا از این بلاتکلیفی بیرون بیاورد.


غم آشنایان هلاک دردند*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/24


پارسال وقتی بعد از سه روز و نیم پیاده روی به کربلا رسیدیم، همه تنم درد می کرد. امسال همان مسیر نجف کربلا را در دو روز و نیم رفتیم، و کفش و لباس هایم همان کفش و لباس های پارسال بود و فقط کوله ام کمی سبک تر شده بود؛ اما وقتی به کربلا رسیدیم غیر از کمی خستگی، هیچ خبری از پادرد و کمردرد و شانه درد نبود. راستش وقتی از سیطره کربلا گذشتیم، به حال آدم هایی که داشتند کیلومترهای آخر را لنگان لنگان می رفتند، و حتی به حال پارسال خودم، حسودیم شد. انگار به امید گرفتن شیرینی در یک صف طویل ایستاده باشم و وقتی می رسم شیرینی ها تمام شده باشد و به من هیچی نرسد.

*تیتر قسمتی از شعر آقای کیومرث عباسی قصری است (+)؛ «غم‌آشنایان هلاک دردند، نه خسته از آن نه سیر گردند/ کنند اعراض اگر به آنان، به رایگان هم دهی دوا را»


صدام و آمریکا

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/24


با مادر خانواده ای که در نجف مهمانشان هستیم صحبت می کنیم. تعریف می کند که سه تا از برادرهایش را صدام پنج سال حبس کرده و بعد از پیگیری های زیاد آزاد شدند. همسایه شان یک خانواده نه نفری بودند، پدر و مادر خانواده را فرستادند ایران و پنج پسر و دو دختر خانواده را اعدام کردند. همسایه دیگرشان یک پسر داشت، در جنگ با ایران فرستادندش جبهه و چون حاضر نشده بود بجنگد از پشت با تیر او را کشتند. همه اموال یکی از آشناهایشان را به جرم اینکه اجدادشان ایرانی بودند گرفته اند و خودشان را با همان پیراهنی که تنشان بوده فرستادند ایران. مادربزرگ خانواده می گوید با چشمان خودش دیده که مردم را از حرم حضرت علی علیه السلام سوار کامیون کردند و بردند در گودال هایی زنده به گور کردند.

بعد تعریف همه این قصه ها، می گوید صدام عاشق جنگ و کشتار بود و بیشتر از ایرانی ها و مردم سایر کشورها، از مردم عراق کشته بود. و در آخر اضافه می کند وقتی آمریکایی ها آمدند اولش خوشحال شدیم که شر صدام را از سرمان کم کرد؛ ولی بعد از مدتی فهمیدیم آمریکایی ها از صدام هم بدترند.


نعمت امنیت

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/20


همه جاده ها پر از بازرسی هایی بود که چند وقت یک بار ماشین را نگه می داشتند و از راننده کارت می خواستند و از مسافرین گذرنامه. در همه شهرهایی که رفتیم –نجف و کربلا و کاظمین و سامرا- برای رسیدن به حرم چندین سیطره بود که تفتیش می کردند.

به کاظمین که رسیدیم، از یک جایی به بعد ماشین ها را راه نمی دادند. باید یا پیاده تا حرم می رفتیم (حدود نیم ساعت پیاده روی داشت) یا سوار تاکسی و اتوبوس هایی می شدیم که اجازه عبور از آن منطقه را داشتند. سوار تاکسی شدیم. تا برسیم حرم چند تا سیطره بود. در یکی شان از ماشین پیاده مان کردند و شرطه ها صندوق عقب ماشین و کیف هایمان را گشتند و در اتاقکی خودمان تفتیش شدیم. وقتی دوباره سوار تاکسی شدیم از راننده پرسیدم همیشه همین وضع است؟ با خنده تلخی گفت که زندگی در عراق با تفتیش دائمی همراه است.

در ایران آنقدر در بعضی نعمت ها غرقیم که قدرشان را نمی دانیم.


فما احلی اسمائکم*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/20


همه نام هایتان شیرین است، ولی هر وقت می شنیدم «هلا بزوار ابوالسجاد»** قند توی دلم آب می شد. نام «ابوالسجاد» -شاید چون در ایران کمتر به گوشمان می خورد- شیرینی دیگری دارد.

* تیتر از زیارت جامعه کبیره است؛ «چه شیرین است اسم هایتان».

** یعنی خوش آمدید زائران پدر سجاد علیهما السلام. تمام راه از صدای «هلا بالزائر» موکب دارها پر بود.


من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم*

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/20


ظهر در موکب خوابیده بودم که صدایشان بیدارم کرد. ده دوازده دختربچه عراقی بودند، سه ساله تا ده ساله. یکی شان -که بزرگتر به نظر می رسید- وسط ایستاده بود و بقیه دایره وار دورش می چرخیدند و با شور و حرارت بالا و پایین می پریدند و سینه می زدند. وسطی مداحی می کرد، با لهجه غلیظ عراقی که جز «حسین»هایش، چیزی از شعرش نمی فهمیدم. بعد از هر بیت سکوت می کرد و دایره ی چرخانِ سینه زن «حسین حسین» می گفتند.

چطور مهرش با گوشت و خون مان عجین نباشد وقتی حتی بازی های کودکانمان هم پر از حضور اوست؟

* تیتر از اینجاست (+).

پ.ن. حیف که نمی شد ازشان فیلم بگیرم؛ چندتایی که به سن تکلیف رسیده بودند، چادر سرشان نبود.


همه کس مان تویی

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/19


بیشتر موکب ها اسم داشتند و روی بعضی از تابلوها علاوه بر اسم موکب، اسم عشیره برپاکننده موکب هم بود.

روی یکی شان به جای اسم عشیره نوشته بود: «عشیرة الحسین و لا عشیرة لنا الا الحسین».


از حاشیه های سفر

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/5


پارسال برای سالم رفتن و رسیدن دعا می کردم، ولی برای سالم برگشتن نه. اصلاً ته دلم دوست داشتم برگشتی در کار نباشد. اما امسال قضیه فرق می کند. قرار است چند هفته بعد از برگشتمان عروسی دخترخاله باشد. وقتی شنیدند که امسال هم من و مامان عازم پیاده روی اربعین هستیم، زنگ زدند، خاله با تهدید و دخترخاله با التماس گفتند که حق ندارید بلایی سر خودتان بیاورید، عروسی ما به هم می خورد! :))

***

دیروز ترازوی آشپزخانه را گذاشته بودیم روی میز، تا در تصمیم گیری کمکمان کند. کدام مفاتیح را برداریم سبک تر است؟ کدام شال؟ کدام شلوار؟ حتی کدام تسبیح؟! با همه این تدبیرها، کوله پشتی مامان سه کیلو شد و کوله پشتی من سه کیلو و سیصد گرم. می دانم باز هم بین راه به زن های عرب حسودیم می شود که با یک کیف دستی مسیر را طی می کنند.

***

کربلا رفتن شوق دارد، ولی خوف هم دارد. خوفِ «نکند نرسم» به کنار، حتی فکر رسیدن هم می ترساندم. من –با همه چیزهایی که از خودم می دانم- بایستم جلوی مولایم؟ از نزدیک سلام بدهم؟ یکی دو روز در جوارشان باشم؟ اگر علم به کرامتشان نبود، همین خوف اصلاً نمی گذاشت راهی شوم.

***

آنهایی که مرا می شناسند لطفاً حلال کنند. ان شاءالله نایب الزیاره خواهم بود.


کربلا از کدام طرف است؟

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/9/1


یکی دو ساعت مانده بود به اذان صبح که پیاده روی مان را از حرم امیرالمومنین علیه السلام شروع کردیم. راه را بلد نبودیم و نمی دانستیم چطور باید خودمان را به جاده اصلی نجف-کربلا برسانیم. اطراف حرم نه خبری از عمودهای شماره دار بود و نه سیل جمعیتی که به سمت خاصی حرکت کنند و راهنمایمان باشند. سر هر دو راهی از آدم های درحال گذر با عربی دست و پا شکسته ای می پرسیدیم: «کربلا از کدام طرف است؟»

(از خاطرات پیاده روی اربعین پارسال)


برای پیاده روی اربعین چی ببریم؟

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/8/30


سال گذشته با مادرم به صورت انفرادی (یعنی بدون کاروان) در پیاده روی اربعین شرکت کردیم. پیشنهادهایم براساس تجربه پارسال است. مخاطب این پیشنهادها بیشتر خانم ها هستند و بیشترتر (!) خانم هایی که بدون محرمشان سفر می کنند. از این جهت که اولا توان جسمی خانم ها معمولا کمتر است و نمی توانند بار زیادی به دوش بکشند و ثانیا شاید حساسیت هایی داشته باشند که آقایان ندارند!

در جواب «چی ببریم؟» یک قانون کلی هست: «هیچی نبرید!» با کوله سنگین نمی شود پیاده روی کرد و مجبور می شوید یا از خیر پیاده روی بگذرید یا از خیر وسایلتان!

این قانون کلی چند استثنا دارد؛ وسایلی که ارزش دارد سنگینی شان را تحمل کنید و همراهتان ببرید.

1- قرآن و مفاتیح و مهر و تسبیح. در راه می توانید از مفاتیح گوشی همراهتان استفاده کنید، اما برای رفتن به حرم باید گوشی تان را تحویل بدهید و در آن شلوغی روزهای اربعین، مفاتیح توی حرم پیدا نمی شود. اگر مفاتیح سبک ندارید، صفحاتی که احتمال می دهید به کارتان بیاید (مثل زیارت جامعه کبیره و زیارت اربعین) کپی بگیرید و با خودتان ببرید.

2- لیوان. اگر دوست نداشتید چای غلیظ عراقی در لیوان های شیشه ای بنوشید، لیوانتان را به خدام موکب ها بدهید و بگویید «چای ایرانی» :)

3- قاشق. بعضی موکب ها غذا را بدون قاشق می دهند.

4- یک جفت جوراب اضافی. بیشتر از یک جفت اضافی لازمتان نمی شود، بین راه می توانید در موکب ها جورابتان را بشویید و از کوله تان آویزان کنید تا خشک شود.

5- لباس گرم. بهتر است لباس اصلیتان خنک باشد، چون روزها گرم است و موقع پیاده روی گرم تر هم می شود. اما شب ها و صبح های زود سرد است. به جای یک کاپشن خیلی گرم، دو-سه تا لباس گرم بردارید، چون از صبح زود تا ظهر هوا به تدریج گرم می شود.

6- دمپایی. دو تا کاربرد دارد؛ یکی اینکه اگر بین راه پایتان تاول زد یا باد کرد و نتوانستید کفشتان را پایتان کنید، از دمپایی استفاده می کنید و دیگر اینکه برای استفاده از حمام های بین راه به کار می آید.

7- پوشیه یا چفیه یا شال. بین راه گرد و خاک زیاد است و اگر با چیزی جلوی صورتتان را نپوشانید اذیتتان می کند.

8- مایع دستشویی یا صابون. در سرویس بهداشتی بعضی از موکب ها صابون نیست. مایع دستشویی را در یک ظرف خیلی کوچک (مثلا ظرف شامپوی یک بار مصرف) بریزید و در کیف دستی تان بگذارید.

9- مسواک و خمیردندان. خمیردندان کوچک یا نصفه بردارید.

10- قرص سرماخوردگی و ضد تهوع و ضد اسهال. در راه موکب هایی هست که به زوار قرص می دهند (هم عراقی و هم ایرانی)، اما ممکن است پیدا کردن این موکب ها سخت باشد.

11- هدیه های کوچک برای خدام. این یکی پیشنهاد است؛ می توانید هدیه های کوچک برای خدام یا بچه های عراقی ببرید، مثلا سنجاق سینه هایی که رویشان نوشته خدام الحسین. خوشحال می شوند!

چی برنداریم؟

پتو و ملحفه و کیسه خواب. در موکب ها به اندازه کافی پتو هست. ملحفه را هم بی خیال! به سنگینی اش نمی ارزد!

چند دست لباس اضافی. فوق فوقش یک دست لباس اضافی بردارید. در موکب ها می توانید لباس هایتان را بشویید.

خوراکی. بین راه وفور نعمت است. اگر خیلی بدغذا هستید نهایتا یک مشت آجیل یا میوه خشک بردارید.

و یک پیشنهاد برای کسانی که اولین بار است به پیاده روی می روند و یک لیست طویل از وسایل مورد نیاز تهیه کرده اند! بعد از اینکه کوله تان را بستید و پیش از آنکه عازم شوید، یک ساعت در خانه کوله تان را روی دوشتان بیندازید. بعد از یک ساعت درمورد بردن خیلی چیزها صرف نظر می کنید :)

چند پیشنهاد کلی

کفشی بپوشید که با آن خیلی راحت هستید. کفش نویتان را در پیاده روی افتتاح نکنید!

اگر آفتاب ظهر شدید بود، می توانید چند ساعت در ظهر بخوابید و به جایش صبح قبل از اذان پیاده روی را شروع کنید.

قبل از غروب آفتاب در یک موکب مستقر شوید، بعد از نماز پیدا کردن موکب سخت می شود.

احتمال اینکه با سیم کارت خودتان نتوانید با ایران تماس بگیرید زیاد است. از مرز سیم کارت عراقی بخرید. پیش از سفر به خانواده بگویید که ممکن است سیم کارت عراقی پیدا نکنید تا اگر چند روز از شما بی خبر ماندند نگران نشوند.

 اگر شما هم پیشنهادی دارید استقبال می کنیم!

التماس دعا


<      1   2   3   4   5   >>   >



بازدید امروز: 50 ، بازدید دیروز: 59 ، کل بازدیدها: 388553
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ