ماه بَندان (1)
ارسال شده توسط م.رضوی در 92/9/22"می روم وسط میدان تا وقتی ماشین آقا می رسد و مردم هجوم می آورند در فشار ازدحام نمانم. مینی بوس رد می شود و مردم کم کم متفرق می شوند. وسط میدان پیرمردی ایستاده است و همچنان دارد به مسیری که ماشین رهبری رفته است، نگاه می کند. اسمش حاج ابوذر ایذانلو است.
- حاج آقا تونستی چیزی ببینی؟
- یه تصویری از آقا دیدیم!
- چند سالته حاجی؟
- هشتاد!
- از کی اومدی؟
- چهار صبح بلند شدم، از هفت و نیم اینجام.
- خسته نشدی؟ خب تو خونه می نشستی می دیدی دیگه!
- بالاخره رهبرمونه، مرجع تقلیدمونه، نور زندگیه ایشون!
- نامه نمی خوای بدی؟
- نه!
- نمی خوای کاری برات کنند؟
- کار کردند دیگه، بعد از انقلاب این همه کار کردند.
- مثلاً چی کار کردند؟
نگاهم می کند و تیر خلاص را می زند:
- همین که انقلاب را حفظ کردند!
مگر انقلاب برای حاج ابوذر چه کرده است؟ این انقلاب چه ثمری داشته است برای این پیرمرد بجنوردی؟ او چه دیده است در این انقلاب که حفظ آن ، در برابر چشمانش از هر کاری بزرگتر و مهمتر است؟ شاید خیلی از مجتهدین و فقها دربمانند از درک آن جمله ی امام که فرمود: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، اما حاج ابوذر که شاید سواد درست و حسابی هم نداشته است، با جان و دلش این جمله را فهمیده است."
از کتاب ماه بندان (حاشیه نگاری از سفر رهبر معظم انقلاب به خراسان شمالی مهرماه 91)، نوشته محمدرضا شهبازی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 49