سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پسرخاله وودرو

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/11/11

 

"- تو از ته دل چی می خواهی، جیپسی؟

- تا حالا هیچ وقت چیزی را که از ته دل می خواهم، به زبان نیاورده ام. اگر مامانم بشنود، سکته می کند. تازه، چه فایده دارد آدم چیزی را بخواهد که نمی تواند داشته باشد! من خیلی دلم می خواهد موهایم را کوتاهِ کوتاه کنم.

- ولی چرا؟ موهایت خیلی قشنگ اند، هیچ کس موهایی به قشنگی موهای تو ندارد، جیپسی.

- آره، همین طوره. راستی می خواهی بدانی چرا کسی را نمی بینی که موهایش تا کمرش باشد؟ چون خیلی دردسر دارد. همه ی کارم این شده که به موهایم برسم. دیگه حالم به هم می خورد!

وودرو گفت: «اوه.»

ادامه دادم: «اما همه اش این نیست. گاهی... گاهی احساس می کنم نامرئی هستم. انگار زیر این همه مو کسی نمی تواند مرا ببیند. آنها درباره ی موهایم حرف می زنند، اما شده هیچ وقت ببینند زیر این موها چیه؟ متوجه منظورم می شوی؟»

وودرو گفت: «نه زیاد... .»

- گاهی وقت ها می خواهم بگویم: «هی، یک آدم اینجاست!» ولی این حرف به نظر احمقانه می آید، حتی به نظر خودم.

وودرو چیزی نگفت و من آه بلندی کشیدم. به گمانم نتوانسته بودم منظورم را درست توضیح بدهم."

از کتاب «پسرخاله وودرو»، نوشته «روت وایت»، ترجمه محبوبه نجف خانی، نشر افق، صفحه 72


مانتوهای شهر ما

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/2/3


روی درِ مانتوفروشی نوشته: «رعایت حجاب اسلامی در این مکان الزامی است.» اما هرچه نگاه می کنم، با مانتوهای این مغازه هیچ جوری نمی شود حجاب اسلامی را رعایت کرد!

یک سوال دارم از مسئولینی که ارشاد کردن (!) را دوست می دارند؛ نظارت روی مانتوهای فروخته نشده راحت تر است، یا ارشاد آدم هایی که این مانتوها را خریده و پوشیده اند؟!


قورباغه ای که کم کم پخته می شود

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/10/19


می گوید: « این صدا و سیما بعضی وقتا چه کارهای مضحکی میکنه! آخه بلوز آستین حلقه ای هم سانسور کردن داره؟! با این کارا بیشتر مردم رو ندید بدید میکنن. اگه چند دفعه برای سانسور دامنهای کوتاه و یقه های باز، به خودشون زحمت ندن، مردم هم براشون عادی میشه.»

می گویم: «فرض کن من تصمیم بگیرم –زبونم لال- تریاکی بشم! با یه ذره مواد شروع کنم و هر روز که میگذره، دُز مصرفم رو ببرم بالاتر. بعد از چند ماه، دیگه اون یه خرده موادِ روز اول، نعشه م نمیکنه. حالا به نظرت میتونم ادعا کنم که چون نعشه نشدم یعنی که معتاد نیستم؟! یا بگم چون بدنم به مصرف بالا عادت کرده، دیگه مصرفِ کم برام ضرر نداره؟!»

پ.ن. در مّثل مناقشه نیست. 


پس چرا بعضی ها نمی فهمند؟!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/18

 

چهار نفر در صف تاکسی ایستاده اند؛ سه آقا و یک خانم.
وقتی تاکسی می رسد، خیلی طبیعی ست که آقایان محترم اجازه بدهند آن خانم جلو بنشیند، نه؟

برعکسش هم صادق است؛ یعنی وقتی سه خانم و یک آقا در صف باشند.


به خاطر خودت میگویم!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/9

 

هر آیه‌ی قرآن را وقتی کنار آیاتِ قبل و بعدش می‌خوانیم، بیشتر به دل می‌نشیند. مثل این آیه‌ی معروفِ «یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ».

إِنّ الّذین یُؤْذُونَ اللَّهَ و رسولَه لَعَنَهمُ اللّهُ فِی الدّنیا و الآخرةِ و أَعَدَّ لهم عذابًا مُّهِینًا
و الّذین
یُؤْذُونَ المُؤمنین و المؤمناتِ بِغَیْرِ ما اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهتانًا و إِثمًا مُّبینًا
یا أَیّها النَّبیُّ قل لِّأَزْواجِکَ و بَناتِکَ و نساء الْمؤمنینَ یُدنینَ علیهنَّ مِن جَلَابیبِهِنَّ
ذلک أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ
فلا یُؤْذَیْنَ
و کان اللَّهُ غفورًا رَّحیمًا

بى‏گمان، کسانى که خدا و پیامبرِ او را آزار مى‏دهند، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفت‏بار آماده کرده است.
و کسانى که مردان و زنان مؤمن را با [نسبت دادن‏] گناهى که نکرده‏اند آزار مى‏دهند، قطعا تهمت و گناه آشکارى را به گردن گرفته‏اند.
اى پیامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوشش‏هاى خود را بر خود بپیچند.
این براى آن که [به عفیف بودن‏] شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند نزدیک‏تر است،
و خدا آمرزنده و مهربان است.*

ترجمه‌ی خودمانی‌ش این طوری می‌شود:
کسانی هستند که خدا و پیامبر را اذیت می‌کنند. و مؤمنین و مؤمنات را هم. خدا به موقع‌ش به حساب این مردم آزارها می رسد!
اما تو ای زنِ باایمان! پوشیده‌تر بیرون بیا تا نتوانند اذیت‌ت کنند. به خاطر خودت می‌گویم عزیز دلم!

*سوره مبارکه احزاب، آیات 57-59


یک شروع ساده

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/28

 

پیش-خوان: اگر این وبلاگ (+) را هنوز ندیده اید، حتما سری بزنید. طرح قشنگی است. فراخوان وبلاگی "چی شد چادری شدم!"

1- ده ساله بودم. می خواستیم با خانواده برویم حرم امام خمینی (ره). مامان و دو خواهر بزرگتر طبق معمول چادر سرشان کردند. از اینکه مثل آنها چادر نداشتم احساس کوچکی کردم.
- مامان منم چادر می خوام!
مامان کمی مکث کرد.
- اگه می خوای خواهرت یه چادر داره که براش کوتاه شده، ازش بگیر.
گرفتم و سر کردم. با اینکه برای خواهرم کوتاه شده بود، برای من همچنان بلند بود و روی زمین می کشید.
- برات بلنده ها! سختت می شه!
- اشکال نداره، جمعش می کنم!
و بعد به خیال خودم به طرز حرفه ای (!) جمعش کردم و رو گرفتم.
مامان با خنده رضایت داد.
- باشه، بریم.
رسیدیم حرم امام. بعد از زیارت کمی در فضای سبز اطراف حرم راه رفتیم. مامان نگاهمان می کرد.
- خوشحالم که سه دختر چادری دارم!
و برق چشمانش برای چادری شدن من کافی بود.

فردا صبح برای رفتن به مدرسه چادر سرم کردم. مامان تعجب کرد.
- چرا با چادر می ری؟!! سخته، می خوری زمین! (احتمالا در آن لحظه داشت صحنه ی دویدن ها و شیطنت هایم را در مسیر کوتاه مدرسه و خانه تصور می کرد!)
- نه خوبه، راحتم!

با چادر رفتم مدرسه. فردایش هم. مامان که دید فعلا دست بردار نیستم، چادر خواهرم را کوتاه کرد تا اندازه ام باشد. و چند ماه بعد هم برای سال نو، اولین چادر مشکی ام را برایم خرید...

2- تازه چادری شده بودم. داشتم تنهایی می رفتم مسجد نزدیک خانه مان. سر خیابان ایستادم تا ماشین باکلاسی که از دور می آمد رد شود. یک خانم جوانِ تقریبا بی حجاب جلو نشسته بود. در حال عبور سرش را از پنجره بیرون آورد و خطاب به من گفت: "گاو!!"
این اولین باری بود که به خاطر چادرم توهین شنیدم. اما آخرین بار نبود.

راستش این است که چادری بودن ساده نیست. یک دستت و گوشه ای از ذهنت را همیشه درگیر می کند؛ که کنار نرود، به جایی گیر نکند، روی زمین کشیده نشود.
از همه ی اینها گذشته، تحمل نگاه های تحقیرآمیز دیگران هم هست. مخصوصا اگر گذارت به بالاشهر تهران زیاد بیفتد.
اما راست تَرش (!) را بخواهم بگویم، برای کسی که آرامش چادر را تجربه کرده، چادری نبودن خیلی سخت تر از چادری بودن است. اگر تجربه نکرده اید، امتحانش ضرری ندارد...

3- اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

پ.ن. یک وبلاگ دوست داشتنی: قصه ما و چادرمون (+)


برای حریمی که نیست...

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/10/17

 

قلبم درد می گیرد...
وقتی پسری از انتهای راهروی دانشکده، با صدای بلند، دختری را با اسم کوچکش صدا می کند...


این جوانان مؤمن ما

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/1/6


بین دخترهای دانشکده، بدترین حجاب را داشت؛ تنگ ترین و کوتاه ترین مانتوها، غلیظ ترین آرایش ها، بیشترین حجم بیرون آمده ی موها...

***

نشسته بود صندلی کنار من. آخرهای کلاس بود. رو کرد بهم.
- بعد کلاس عجله داری؟
- نه! چطور؟
- نمازم رو هنوز نخوندم. بعدِ این دوباره کلاس دارم، تا برگردم خوابگاه نمازم قضا می شه. می تونی باهام بیای نمازخونه دانشکده، با چادرت نماز بخونم؟

***

جریان را که برای دوستم تعریف کردم، گفت: "هم اتاقی هاش برای نماز صبح بیدار نمی شن. به من (که اتاق کناریشونم) سپرده هر روز بیدارش کنم."

***

آمریکا و اسرائیل باید بیشتر از اینها برای منحرف کردن جوانانمان تلاش کنند!!!

پ.ن. خاطرات چادر مشکی را می خواندم، یاد خاطرات دانشجوییم افتادم!


موج وبلاگی حجاب و عفاف

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/8/28

دختران راهی دیگر

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/20


پیش-خوان: چند روزی است می خواهم از دو موضوع بنویسم: قرآن سوزی و سیل پاکستان. اما نمی دانم کلمه ها از من فرار می کنند یا من از کلمه ها، که نمی نشینند کنار هم، جمله بسازند.
یک folder در کامپیوترم دارم، شامل نوشته های چند سال گذشته. هروقت دیدید پستی بی ربط با مباحث روز گذاشته ام، یعنی حس نوشتن ندارم و برای سر نرفتن حوصله ی خودم و شما، سری به آن folder زده ام و فایلی را اینجا copy-paste کرده ام! 

کتاب "دخترانِ راهی دیگر" به قلم یک مادر مسیحی آمریکایی که دخترش در ازدواج با یک دانشجوی غیر آمریکایی مسلمان شده، نگارش یافته است. نویسنده سعی کرده است تا با مراجعه به عده ی دیگری از دختران آمریکایی مسلمان شده، تحقیق کند که آنها چرا و چگونه به اسلام روی آوردند.

 خانم "کارول آنوی" بعد از آنکه دختر جوانش در سال 1981 مسلمان می شود، به شدت ناراحت و متاسف می شود. وی که خود بانوی مسیحی مؤمن و معتقدی بوده، تصور می کرده دخترش با انصراف از مسیحیت و گرایش به اسلام، کافر شده و به قول معروف آخرت خود را بر باد داده است.

 وی از رهگذر مسلمان شدن دخترش مطلع می شود که فرزند وی تنها آمریکایی مسلمان شده نیست، بلکه امثال دختر وی در آمریکا فراوانند. که به قول او "راهی دیگر" برای خود انتخاب کرده و به اسلام گرویده اند. او با توجه به این واقعیت ها تصمیم می گیرد با عده ای از این دختران و والدین آنها تماس بگیرد و مشکلات خود را با آنها در میان بگذارد تا از تجربه ی آنها برای رفع مشکل خود و امثال خود استفاده کند.

کارول خطاب به زنانی که متولد آمریکا هستند و به اسلام گرویده اند نامه ای می نویسد و با معرفی خود و دخترش و توضیح ماجرا، دو پرسشنامه در اختیار آنان می گذارد و از آنها می خواهد تا یکی از آن دو را خود تکمیل کنند و دیگری را در اختیار والدین خود قرار دهند. پنجاه و سه نفر از این زنان به سؤالات او پاسخ می دهند. از آن پس وی به دسته بندی پاسخ ها و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد.

آنچه می خوانید قسمت هایی از این کتاب است که از متن پاسخ زنان آمریکایی مسلمان شده به پرسشنامه انتخاب شده است.

-     تنها وقتی که انجام عبادات مذهبی برایم مشکل است، ایام کریسمس است. وقتی که همه چیز عملا به نوعی "مسیحیت زده" می شود و مجبور می شوم به همه توضیح دهم که چرا من این ایام را جشن نمی گیرم و در جشن هایشان شرکت نمی کنم. ایام دیگری که قدری کار برایم مشکل می شود، طول ماه رمضان است که افراد دائما از من سؤال می کنند که نهار چه می خورم و باید به آنها بگویم که من روزه ام. فهمیدن موضوع برای مردم دشوار است و می دانم که آنها به خاطر این موضوع پشت سرم حرف می­زنند. اما من عقایدم را با یک ساندویچ مک دونالد معامله نمی کنم. 

-     تصور من از زن بودن تغییر کرده است. دیگر آزادی را در شلوارهای تنگ و کوتاه نمی بینم، بلکه آن را در حجاب و وقار می یابم. دیگر قائل به تساوی زن و مرد نیستم، بلکه بر این باورم که برای هر کدام نقش هایی وجود دارد که مناسب آنهاست. در عین حال همه ی ما، زن و مرد، دارای نیازها و استعدادهای منحصر به فردی هستیم که فرصت پرورش آنها را داریم. 

-     یک زن هیچ مسئولیتی در قبال اداره ی زندگی خود ندارد. شوهر مجبور است که همه گونه حمایت لازم را از زن در زندگی بر عهده گیرد. هرگونه پولی که زن به دست می آورد، از قبیل پولی که احیانا فرزندان حاصل از ازدواج قبلی به او می دهند، درآمد ناشی از کار، مهریه ی او، ارثی که به او می رسد، یا هرگونه درآمد دیگری که به دست آورد فقط متعلق به خود اوست و می تواند بسته به میل خود آن را پس انداز کند یا در هر مسیر مشروع دیگری خرج کند.

شوهر نمی تواند به هیچ وجه به بخشی از درآمد زن دست بزند! اگر زن شاغل است، درصورتی که دلش بخواهد می تواند به تامین مخارج خانه نیز کمک کند. مابقی درآمد وی فقط و فقط مال خودش است. همسرم این موضوع را به هنگام ازدواجمان نمی دانست. هنگامی که مساله را برایش توضیح دادم، او گفت که سر مردها کلاه رفته است! 

-     به عنوان یک زن مسلمان دوست دارم بگویم که اسلام مرا از جهات مختلفی آزاد کرد. بیشتر آمریکایی ها، زنان مسلمان را انسان هایی ستمدیده می دانند. اما باید بدانند که اگر زنان مسلمان ستمدیده اند به این دلیل است که اسلام واقعی را رها کرده اند و از آداب فرهنگی کشورشان پیروی می کنند. اسلام تمام زوایدی را که مقام زن را پایین می­آورد بیرون می اندازد و زنان را به سوی عزت نفس و اعتماد به نفس راهنمایی می کند.

بیشتر زنان آمریکایی تصور می کنند آزادترین زنان روی کره ی زمین­اند ولی در واقع از بند ستم رها نشده اند. هرکسی که بخواهد از ترس طرد شدن اندام مناسبی داشته باشد، هرکسی که بدنش را به قصد به اصطلاح "جلب توجه" نشان دهد، هر کس که در مقابل کار یکسان با مردان حقوق کمتری می گیرد، هر کسی که جزء این گروه­هاست، هنوز بر او ستم می شود. تنها راه حل این افراد دور انداختن زنجیرهای اسارت و پذیرش خدا و اسلام در زندگی است.


<      1   2   3      >



بازدید امروز: 14 ، بازدید دیروز: 22 ، کل بازدیدها: 395748
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ