سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مشق امشب من

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/6/12

 

صد بار بنویس:

هذا من فضل ربّی لِیَبْلُوَنی أَأَشکُرُ أَم أَکفُر.*

لیبلونی...
لیبلونی...
لیبلونی...

*این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس مى‏گزارم یا ناسپاسى مى‏کنم.
سوره مبارکه نمل، آیه 40، از سخنان حضرت سلیمان علیه السلام


پس چرا بعضی ها نمی فهمند؟!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/18

 

چهار نفر در صف تاکسی ایستاده اند؛ سه آقا و یک خانم.
وقتی تاکسی می رسد، خیلی طبیعی ست که آقایان محترم اجازه بدهند آن خانم جلو بنشیند، نه؟

برعکسش هم صادق است؛ یعنی وقتی سه خانم و یک آقا در صف باشند.


عبرت

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/3

 

روز ترسناکی است. روزی که کارنامه ی یک عمر زندگی را می دهند دستمان. حالا ترسِ اینکه با این کارنامه کجا می توانیم برویم به کنار، هولِ "تبلی السرائر" 1 بودنش را چه می شود کرد؟
وقتی می خوانم بعضی ها آن روز صدا می زنند: "هاؤم اقرؤوا کتابیه"2 حسودیم می شود! فکر کن در نامه ی اعمالی که "لا یغادر صغیره و لا کبیره الا احصاها"3، حتی یک نقطه ی سیاه هم ندارند که شرمگینشان کند!

***

می شود بر وزن "یا من فی القبور عبرته"4، این روزها گفت: "ای پروردگاری که روز اعلام نتایج کنکور را عبرتگاه خود قرار داده‏ای!"

1- روزى که رازها فاش گردد. (سوره مبارکه طارق، آیه 9)

2- امّا کسى که کارنامه‏اش به دست راستش داده شود، گوید: بیایید و نامه مرا بخوانید. (سوره مبارکه الحاقه، آیه 19)

3- و کارنامه‏ها را در میان گذارند، آن‏گاه مجرمان را از آنچه در آن است هراسان بینى، و گویند: اى واى بر ما! این چه کارنامه‏اى است که هیچ [کار] کوچک و بزرگى را وانگذاشته مگر این که آن را برشمرده است! (سوره مبارکه کهف، آیه 49)

4- از دعای جوشن کبیر


یک پیشنهاد به فیلترکنندگان محترم!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/4

 

کاری ندارم که  دلایلتان برای فیلتر کردن سایت ها و وبلاگ ها موجه است یا غیرموجه؛ اما خواهشا صفحه اول پیوندها دعا و حدیث و عکس شهدا و آقا نگذارید. خوب راستش ما هم که فدایی نظام هستیم، با دیدن ناگهانی این صفحه عصبانی می شویم، چه برسد به کسی که اندک انتقادی هم به جمهوری اسلامیِ ما داشته باشد. بعد تصور کنید که در این اوج عصبانیت، یکهو چشممان به عکسِ مثلا شهید همت بیفتد. روانشناس نیستم، ولی این همزمانی روی ناخودآگاهِ ملت تاثیر می گذارد؛ قبول ندارید؟
می توانید به جای آن صفحه ی کذا با لینکهای بسیارش، پرچم آمریکا و عکس بوش و نتانیاهو را بگذارید تا اگر احیانا کسی خواست بد و بیراهی زیر لب بگوید، نصیب آن ملعونین شود. به گمانم کار فرهنگی تری باشد!

پ.ن. امروز از روی بیکاری (!) وبگذر شراب ناب را نگاه می کردم. ظاهرا این وبلاگ هم رفته در لیست پیوندها! نکنید این کارها را لطفا!


از این روزها

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/1/2


این روزهای من متن ندارد، فقط حاشیه است!

 1- هنوز چهره ی شهر، سیاه و گرفته است. آسمان دودی و درخت های خشکیده و هوای سرد. اما دلمان خوش است زیر پوستِ این شاخه های به ظاهر مرده، جوانه های سبزی خوابیده اند که برای بیدار شدن فقط زمان می خواهند...

2- کتابهای مرتبط با جنگ و شهدا زیاد خوانده ام. بازدید از مناطق عملیاتی هم کم نرفته ام شکر خدا. اما باز هربار که می روم، روایت های نو می شنوم و خاطرات جدید. و حسرت می خورم چرا این خاطرات –قبل از آنکه غبار فراموشی بنشیند رویشان- جایی ثبت نمی شوند. 
هفته ی پیش -جای همه تان خالی- رفته بودم جنوب. صحبت های راویان را تا جایی که توانستم ضبط کردم و دارم پیاده شان می کنم. اگر توانستم سر و سامانی بهشان بدهم، همینجا می گذارمشان انشاءالله.

3- موقع سال تحویل خانه بودم، و دلم خوش بود خانم معلم عزیز به گفته ی خودشان مشهد الرضا (ع) نایب الزیاره مان هستند!

4- لذتش وصف ناپذیر است؛ اینکه روز اول سال بنشینیم جلوی تلویزیون. خیره شویم به چهره ی بشاش رهبر. زیر لب همراه جمعیتِ حاضر در حرم رضوی تکبیر بگوییم. و از شوق و غرور اشک تا روی گونه هامان بیاید...

5- یک توضیح به دوستان مجازی؛ از گوگل ریدر می خوانمتان! اگر کمتر نظر می گذارم عفو بفرمایید! دلیل بر عدم حضور نیست!

6- همین دیگر! سال نوتان هم مبارک!


عکس یادگاری

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/12/12

 

برگه آخر شناسنامه

با هر کدام از این مهرها خاطره دارم! :)


برای حریمی که نیست...

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/10/17

 

قلبم درد می گیرد...
وقتی پسری از انتهای راهروی دانشکده، با صدای بلند، دختری را با اسم کوچکش صدا می کند...


یا مبدِّل

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/6/8

 

هشتم شهریور است. با ژاکت و کلاه و جوراب (!) در اتاقم نشسته ام و فکر می کنم تا چند روز پیش، در این ساعت کولرمان روشن بود.

بیست و نهم رمضان است. در اتاقم نشسته ام و صحیفه می خوانم: «السلام علیک مِن مجاورٍ رَقَّت فیه القلوب و قَلّت فیه الذّنوب»* و به روزهای پیش از ماه مبارک فکر می کنم.

خدایا! مگذار آتشی که «برد و سلام»ش کرده ای، باز شعله ور شود...

*سلام بر تو ای همسایه ای که دل ها نزد تو رام شد و گناهان در تو نقصان گرفت. دعای 45 صحیفه سجادیه، در وداع با ماه مبارک رمضان.

پ.ن. این روزها که به ندرت به فضای مجازی می آیم و نتیجتاً کم می نویسم و کوتاه، شاید این کنج برای نوشتن بهتر باشد: فرقان.


هدیه

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/5/15

 

احبّ اخوانی الیّ من اهدی الیّ عیوبی.*
فردا تولد مسافر است و به اندازه ی بچه های یک ساله، چشم به راه هدیه!
 

*محبوبترین برادرم نزد من کسی است که عیوبم را به من هدیه دهد. حدیثی از امام صادق (ع).

بعدا نوشت:
مدتی به اینترنت دسترسی ندارم. یعنی نمی خواهم داشته باشم! این مدتی ممکن است چند روز باشد یا چند ماه.


بهانه

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/4/26

 

بعضی شب ها ماه از پنجره ی اتاقم پیداست. مثل دیشب.
چراغ مطالعه ی کوچکم را که خاموش کردم، اتاق تاریک نشد. ماه بود؛ تقریباً کامل، در آسمان بدون ابر.
اولش ذوق کردم. دراز کشیدم و زل زدم به ماه.
کم کم پلک هایم سنگین شد. بستم شان. نور ماه پشت پلک های بسته ام را هم روشن می کرد.
بهانه داشتم برای خواب. خستگی روز و حجم کارهای فردا. پشت کردم به پنجره. به ماه. به نور.
و خوابیدم.


<      1   2   3   4   5   >>   >



بازدید امروز: 11 ، بازدید دیروز: 95 ، کل بازدیدها: 388609
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ