سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از اتفاقهای کوچک خوب

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/8/9


تند تند از پله ها بالا می روم که به کلاسم برسم. روی دوشم کیف لپ تاپ است و در یک دستم لیوان چای و با دست دیگرم پایین چادرم را جمع کرده ام. پله ها که تمام می شود، ته راهرو می بینمش. از دانشجوهای دو ترم پیش است که خیلی دوستش داشتم. درسش خوب نبود، ولی پرتلاش بودنش و مهمتر از آن صفا و سادگی اش، نمی گذاشت مهرش در دل کسی ننشیند.

حواسش به من نیست. بلند سلام می کنم. برمی گردد و می بیندم و لبخند پهنی روی صورتش می نشیند و سلام می کند و می آید طرفم و بغلم می کند؛ بی توجه به لیوان چای و کیف سنگینی که دارد از دوشم می افتد!

عجله دارم، کوتاه احوال پرسی می کنم و جدا می شوم، اما تا آخر روز حالم خوب است. فکر نمی کردم حسی که داشتم اینقدر متقابل باشد.


به انتظار معجزه می نشینیم

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/3


هیچ کدام از تمرین هایش را تحویل نداده. برگه امتحان میان ترمش سفید سفید است. و پایان ترم هم با ارفاق پنج شده. نمره نهایی اش را هشت دادم. حالا ایمیل فرستاده، اصرار و التماس، که پاس شود. دوست دارم بهش بگویم آخر عزیز من، واقعاً خودت انتظار چه نمره ای داشتی؟!

***

از دیروز مدام به خودم می گویم: «لاتکن ممّن یرجو الاخرة بغیر العمل»*  .

*حکمت 150 نهج البلاغه؛ از کسانی مباش که امید آخرت دارند بدون عمل.


عاشق خلاقیت شان شده ام!

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/3


دارم برگه امتحان زبان بچه هایم را تصحیح می کنم. یکی از سوالها، ترجمه یک متن انگلیسی است. بعضی ها از هر جمله فقط معنی چند کلمه را می دانند، با همان چند کلمه جمله سازی کرده اند که البته هیچ ارتباطی با جمله اصلی ندارد! اما دو نفرشان خلاقیت را به اوج رسانده اند؛

ما چطور یک متن فارسی را فینگلیش می نویسیم؟ یکی از بچه ها دقیقاً عکسش را انجام داده، یعنی مثلاً در ترجمه «the size of an earthquake is reported in terms of Richter magnitude» نوشته «سایزهایی که هستند رپورتد در ترم ریچر مگنتید»!

یکی دیگر زیر متن انگلیسی که درباره مهندسی زلزله است، یک متن فارسی درباره استاتیک نوشته. حالا اینکه چطور سر جلسه توانسته چنین انشایی بنویسد، من هم متعجب مانده ام!

خلاصه حیف اند این بچه ها. آنهایی هم که زبانشان خوب نیست، سعی کرده اند با قوه ابتکارشان جبران کنند :)


نمی دانم چرا اینقدر دوستش دارم

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/2/8


از آن بچه شرها ست که تمام مدت، کلاس را می گذارد روی سرش و راستش را بخواهید من هم هر چه می کنم از پسش برنمی آیم. وسط درس تیکه می اندازد، بلند بلند با بغل دستی ش حرف می زند و می خندد، آلوچه (!) می خورد، و حتی از سر تا ته کلاس راه می رود!

آخر جلسه امروز، وقتی داشتم درباره امتحان میان ترم هفته آینده توضیح می دادم، از ته کلاس آمد جلو و در گوشم گفت که هفته دیگر اعتکاف است و نمی تواند امتحان بدهد و اگر می شود تاریخ امتحان را جابجا کنم. نمی شد تاریخ را جابجا کرد، اما گفتم که می تواند هفته بعدش امتحان بدهد.

بعد کلاس یادم افتاد فراموش کردم بهش بگویم برای من هم دعا کند.


معلمی

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/7/27

 

نمی دانم معلم ها و استادهای ما هم همانقدر دوستمان داشتند که من بچه هایم را دوست دارم؟ یا من زیادی احساساتی ام؟

پ.ن. آدم دو دفعه برود سر کلاس درس بدهد، به خاطر همه وقت هایی که معلم هایش را اذیت کرده (از دبستان تا دانشگاه)، توبه می کند!


حتی کانّک استحییتنی

ارسال شده توسط م.رضوی در 93/7/20


دارم از بچه ها امتحان می گیرم. کلاس کوچک است و صندلی ها چسبیده به هم. سرشان روی برگه های همدیگر است. بلند می گویم که «مشورت نکنید لطفاً!» بعضی ها نگاه مرا می بینند و سرشان را می اندازند روی برگه های خودشان. اما بعضی ها همچنان به مشورت (!) ادامه می دهند. بروم کنارشان؟ دوباره چیزی بگویم؟ رویم نمی شود. همانجا روی سکوی کلاس می ایستم و تا آخر امتحان لبخند می زنم.

پ.ن. تیتر از دعای ابوحمزه ثمالی است؛ «تا آنجا که گویی از من شرم کرده ای...»


<      1   2      



بازدید امروز: 34 ، بازدید دیروز: 107 ، کل بازدیدها: 395048
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ