سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/7/8

 

خواستم برایت نامه ای بنویسم؛ نامه ای از "من" به "تو". اما "من"ی نبود.
نه فقط "من"ی نبود که "تو"یی هم وجود نداشت. همه اش "او" بود و ما "هیچ". 

پیش از آمدنت، من همه چیز بودم. هر آنچه در این زمانه برای چون منی آرزوست:
- پدرم، فقیه بلندآوازه ی شهر و حتی شهرهای اطراف هم. با مریدان بسیار. و من "خداوندگار" این پدر.
- بعد از او، من جانشین چنین بزرگمردی. می دانی که مجالسم از همان ابتدایش، با تمام جوانیم، پرشور بود، نبود؟
- با آن مقام، با آن همه مرید، به تحصیل بیشتر نیازی نبود. مگر در دوران پدر کم در محضر استادان بزرگ بودم؟ من اما، کمال بیشتر می خواستم. مقامم را، خانه ام را، همسر و دو فرزندم را رها کردم؛ هفت سال. هفت سال کم نیست، دیگر چه علمی بود که بعد از این همه مدت ندانم؟ چه ریاضتی بود که خود را در آن زمان دراز به آن ملزم نکرده باشم؟ هفت سال تحصیل، هفت سال ریاضت، هفت سال تفکر...
- هنوز از بازگشتم بسیاری نگذشته بود که میان عوام پیشوای دین بودم و میان پیشوایان دین، مورد رشک. کدام فقیه چون من محبوب بود؟ مجالس کدام واعظ به گرمی مجالس من بود؟ کدام بزرگی مانند من مرید داشت؟ 

پیش از آمدنت، طلوعت، من همه چیز بودم...
"تو" طلوع کردی و "من" غروب. "من"ِ من با پرتوی تو آب شد، محو شد، هیچ شد...
که فکر می کرد درویش رهگذر غریبه ای، این چنین سلطان العلمای شهر را مجنون کند؟ مبتلا کند، به دام خود کشد.
به دام خود کشد و از همه کس برهاند. اسیر خود کند و از همه چیز آزاد.
دیگر درس و مدرسه را می خواستم چه کنم؟ مجلس وعظ به چه کارم می آمد؟ من تو را می خواستم، نه خیل مریدانم را.
دو سال شمع شدی و سوختم. ناز کردی و خریدم. امر کردی و فرمان بردم. "خاموش" شدم. بندگیت را کردم، بندگی تو را که خدایم بودی؛ "شمس من و خدای من"
اما چه زود گذشت. چه زود گذشت خلوتمان. چو لمحه ای.
زود رفتی و بی صدا و بی خداحافظی.
چه روزهایی که چشم به راهت شب نکردم. چه شهرهایی که در پی ات به جستجو نیامدم. تو که می دانستی همه چیز منی، شمس من. همه چیز من تو بودی؛ که رفتی. بی خبر رفتی…  

پیش از آمدنت، طلوعت، من همه چیز بودم، شمس من...
آمدی تا بدانم "هیچ"ام. رفتی تا بدانم "هیچ"ی.
بعد از تو ماندم. ماندم تا فنا شوم؛ رهاتر از قبل، بی"خود"، بی"تو"، بدون تعلقی.
می دانی، آتش عشق او سوزانتر از نور تو بود، شمس من. سوزانتر از آن بود که از من، خاکستری حتی بماند. از آن "مولانا"یی که در حضور تو "خاموش" شده بود، در آخر چه ماند جز "دود پراکنده"؟
"گفت که تو شمع شدی، قبله ی این جمع شدی     جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم"

 خواستم برایت نامه ای بنویسم؛ نامه ای از "من" به "تو". اما "من"ای نبود.
نه فقط منی نبود که "تو"یی هم وجود نداشت. همه اش "او" بود و ما "هیچ". 

پ.ن.1. در مقابل تعالیم سرشار از اسرار بلند که مولانا در مثنوی و در غزلیات خویش آنها را به صورت شعر سرود، زندگی او هم در یک سلوک روحانی مستمر که از همان سال های کودکی وی آغاز شد، شعری بود که مولانا آن را نسرود، آن را ورزید، تحقق داد و به پایان برد.
(پله پله تا ملاقات خدا از دکتر عبدالحسین زرینکوب)

پ.ن.2. هشتم مهر، روز بزرگداشت مولوی...


پسر شیرزن

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/7/2


سیزده سالش بود. یک شب آمد پیشم،‏ گفت: فرمانده مان گفته برای شب عملیات، غسل شهادت کنیم؛ چطور غسل می کنند مادر؟
خودم کمکش کردم برای غسل...
(مادر شهید بهنام محمدی)

 پ.ن. این خاطره را دیروز – آخرین روز سفر- راوی موزه ی دفاع مقدس همدان برایمان تعریف کرد، که در مصاحبه اش از مادر شهید شنیده بود.
می توانید سوغات من از زیارت شهدای غرب محسوبش کنید!

پ.ن.2. جبهه های جنوب بوی کربلا می دهد، و جبهه های غرب بوی غربت بقیع...


مردِ مُرده

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/23

  

این حلقه‌ی دیگری از زنجیره‌ی ننگینی است که با خیانت سلمان رشدی مرتد آغاز شد و باحرکت کاریکاتوریست خبیث دانمارکی و ده‌ها فیلم ضد اسلام ساخته‌شده در هالیوود ادامهیافت و اکنون به این نمایش نفرت‌انگیز رسیده است. پشت صحنه‌ی این حرکات شرارت‌بارچیست و کیست؟
مطالعه‌ی این روند شرارت که در این سال‌ها با عملیات جنایت‌باردر افغانستان و عراق و فلسطین و لبنان و پاکستان همراه بود، تردیدی باقی نمی‌گذاردکه طرّاحی و اتاق فرمان آن در دستان سران نظام سلطه و اتاق فکرهای صهیونیستی است کهاز بیشترین نفوذ بر دولت آمریکا و سازمان‌های امنیتی و نظامی آن و نیز بر دولتانگلیس و برخی دولت‌های اروپائی برخوردارند.

پیام ولی امر مسلمین جهان در 22 شهریور 1389

انقلاب اسلامی ایران، ضربه سنگینی بر پیکره ی غرب وارد کرد. غرب که علت ناکامی خود را در برخورد با ملتی غیرتمند، آموزه‌های مترقی اسلام می‌دانست، سعی در حمله به اسلام به عنوان سرچشمه ی مقاومت ملل مسلمان خصوصاً ملت ایران نمود.

یکی از این توطئه‌ها، انتشار کتاب آیات شیطانی به نویسندگی سلمان رشدی بود. این کتاب با حمله به پایه‌های اعتقادی مسلمین و با تمسخر و توهین به قرآن کریم و حضرت رسول اکرم (ص) قصد داشت زمینه‌های نفوذ انقلاب اسلامی را در میان جوامع اسلامی، سد کند.

سلمان رشدی و محافل صهیونیستیِ حامی وی می‌دانستند که این کتاب مورد اعتراض شدید مسلمانان جهان قرار خواهد گرفت و حتی این اعتراضات را فرصت خوبی برای کسب شهرت بیشتر برای نویسنده و کتاب او ارزیابی می کردند.

اعتراضات روز به روز گسترده تر می‌شد و شهرت کتاب و نویسنده نیز افزونتر می‌گردید، اما هیچ یک از این اعتراضات، حتی به شهادت رسیدن 20 مسلمان در پاکستان در تظاهرات اعتراض آمیز نسبت به انتشار کتاب، گره ای را نگشود و فقط، شهرت کتاب افزوده شد.

حضرت امام خمینی (ره) در 25 بهمن 67، با صدور حکم اعدام سلمان رشدی و ناشرین کتاب آیات شیطانی که از محتوای توهین آمیز آن مطلع بودند، گره را گشودند و جهان اسلام را از بن بستی خطرناک نجات دادند.

صدور این حکم نه فقط از این بابت مهم بود که سلمان رشدی محکوم به اعدام شده بود، بلکه از این جهت اهمیت داشت که به جهانیان اعلام شد حکم هرگونه اهانت به اسلام، مرگ است.

محافل صهیونیستی با مشکل بزرگی روبرو شدند. دیگر هیچ هنرپیشه‌ای حاضر نمی‌شد با اهانت به مقدسات اسلامی جان خود را به خطر اندازد و به فرض که نویسنده‌ای حاضر به اهانت می شد، ناشری نبود که بخواهد جان و منافع خویش را به خطر افکند.

نحوه ی واکنش سراسیمه ی غرب را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

-      جدی نگرفتن فتوا و سعی در محدود نمودن آن، که با واکنش مسلمانان جهان روبرو شد.

-      تلاش در ایجاد دوگانگی میان نظریه ی مسئولان سیاسی جمهوری اسلامی با فتوای امام. اما طرح قطع روابط سیاسی با دولت انگلیس توسط مجلس، این تصور را نقش بر آب کرد.

-      معرفی فتوای امام به عنوان یک نظر شیعی که مورد قبول مسلمانان اهل سنت نیست. اما این توطئه نیز با واکنش علمای کشورهای اسلامی، اعم از شیعه و غیر شیعه، به نتیجه نرسید. از جمله رهبران "تحریک اخوت اسلامی" در یک کنفرانس مطبوعاتی اعلام کردند که رشدی واجب القتل است و فتوای آیت الله خمینی مطابق قرآن و سنت است.

-      فشار بر ایران برای بازپس گیری فتوای امام. اما در 30 بهمن دفتر امام اطلاعیه ای صادر کرد که "اگر نویسنده ی کتاب آیات شیطانی توبه کند، حکم اعدام درباره ی او لغو نمی گردد."

با وجود همه ی این توطئه ها فتوای امام خمینی در تاریخ فقه اسلامی به عنوان نمونه ی اعلای جهاد باقی ماند.

سلمان رشدی در یکی از آخرینکتاب های خود، فلاکت و ذلت 10 ساله پس از انتشار کتاب «آیات شیطانی» را بیان میکند.

وی به مجروحیت مترجم ایتالیایی کتاب توسط مسلمانانایتالیایی تا سر حد مرگ، و به هلاکت رسیدن مترجم ژاپنی بر اثر حمله یمسلمانان ژاپنی، و ترور ناشر نروژی اشاره می کند و می گوید در آنایام طی 20 روز، 13 بار محل خواب خود را تغییر داده است.

چنان فضای جهنمی بر زندگیاو حاکم گردید که همسرش از وی جدا شد و در مطبوعات وی را «فردی بزدل» نامیدند.

 محافظت از او پس از صدور حکم حضرت امام بر عهده «اسکاتلندیارد» (پلیس انگلیس) قرار گرفت. هزینه های محافظت از او به حدی بود که یکبار ولیعهد انگلستان اعلامکرد: «سلمان رشدی سرباری پر خرج برای مالیات دهندگان انگلیسی است.»

امپراطوری رسانه ای غرببارها اعلام کرد حکم اعدام این نویسنده از طرف ایران پس گرفته شده است که هر باربا واکنش سریع رهبر انقلاب اسلامی امام خامنه ای این مسأله تکذیب گردید واعلام شد که حکم یک مرجع قابل نقض نیست و حتی پس از موت او نیز بر همه مسلمانانلازم الاجرا است.

آخرین بار نیز در پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیت الله الحرامدر سال 1383 بر مهدورالدم بودن سلمان رشدی و لازم القتل بودن او تأکید شد.

پ.ن. متن بالا را از همان folder مذکور پیدا کردم، که از قضا با مباحث روز مرتبط است!
پ.ن.2. منبع این متن، کتاب «نقد توطئه آیات شیطانی»است، به قلم عطاءالله مهاجرانی در سال 1368!!
به نظرتان کسی که یک کتاب می نویسد در محکومیتِ اهانت کننده به قرآن و تجلیل از فرمان ولیّ فقیه زمان، می دانسته که چند سال بعد پشت میکروفون بزرگترین رسانه ی شیطان بزرگ، به اسلام توهین خواهد کرد؟
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...


دختران راهی دیگر

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/20


پیش-خوان: چند روزی است می خواهم از دو موضوع بنویسم: قرآن سوزی و سیل پاکستان. اما نمی دانم کلمه ها از من فرار می کنند یا من از کلمه ها، که نمی نشینند کنار هم، جمله بسازند.
یک folder در کامپیوترم دارم، شامل نوشته های چند سال گذشته. هروقت دیدید پستی بی ربط با مباحث روز گذاشته ام، یعنی حس نوشتن ندارم و برای سر نرفتن حوصله ی خودم و شما، سری به آن folder زده ام و فایلی را اینجا copy-paste کرده ام! 

کتاب "دخترانِ راهی دیگر" به قلم یک مادر مسیحی آمریکایی که دخترش در ازدواج با یک دانشجوی غیر آمریکایی مسلمان شده، نگارش یافته است. نویسنده سعی کرده است تا با مراجعه به عده ی دیگری از دختران آمریکایی مسلمان شده، تحقیق کند که آنها چرا و چگونه به اسلام روی آوردند.

 خانم "کارول آنوی" بعد از آنکه دختر جوانش در سال 1981 مسلمان می شود، به شدت ناراحت و متاسف می شود. وی که خود بانوی مسیحی مؤمن و معتقدی بوده، تصور می کرده دخترش با انصراف از مسیحیت و گرایش به اسلام، کافر شده و به قول معروف آخرت خود را بر باد داده است.

 وی از رهگذر مسلمان شدن دخترش مطلع می شود که فرزند وی تنها آمریکایی مسلمان شده نیست، بلکه امثال دختر وی در آمریکا فراوانند. که به قول او "راهی دیگر" برای خود انتخاب کرده و به اسلام گرویده اند. او با توجه به این واقعیت ها تصمیم می گیرد با عده ای از این دختران و والدین آنها تماس بگیرد و مشکلات خود را با آنها در میان بگذارد تا از تجربه ی آنها برای رفع مشکل خود و امثال خود استفاده کند.

کارول خطاب به زنانی که متولد آمریکا هستند و به اسلام گرویده اند نامه ای می نویسد و با معرفی خود و دخترش و توضیح ماجرا، دو پرسشنامه در اختیار آنان می گذارد و از آنها می خواهد تا یکی از آن دو را خود تکمیل کنند و دیگری را در اختیار والدین خود قرار دهند. پنجاه و سه نفر از این زنان به سؤالات او پاسخ می دهند. از آن پس وی به دسته بندی پاسخ ها و تجزیه و تحلیل آنها می پردازد.

آنچه می خوانید قسمت هایی از این کتاب است که از متن پاسخ زنان آمریکایی مسلمان شده به پرسشنامه انتخاب شده است.

-     تنها وقتی که انجام عبادات مذهبی برایم مشکل است، ایام کریسمس است. وقتی که همه چیز عملا به نوعی "مسیحیت زده" می شود و مجبور می شوم به همه توضیح دهم که چرا من این ایام را جشن نمی گیرم و در جشن هایشان شرکت نمی کنم. ایام دیگری که قدری کار برایم مشکل می شود، طول ماه رمضان است که افراد دائما از من سؤال می کنند که نهار چه می خورم و باید به آنها بگویم که من روزه ام. فهمیدن موضوع برای مردم دشوار است و می دانم که آنها به خاطر این موضوع پشت سرم حرف می­زنند. اما من عقایدم را با یک ساندویچ مک دونالد معامله نمی کنم. 

-     تصور من از زن بودن تغییر کرده است. دیگر آزادی را در شلوارهای تنگ و کوتاه نمی بینم، بلکه آن را در حجاب و وقار می یابم. دیگر قائل به تساوی زن و مرد نیستم، بلکه بر این باورم که برای هر کدام نقش هایی وجود دارد که مناسب آنهاست. در عین حال همه ی ما، زن و مرد، دارای نیازها و استعدادهای منحصر به فردی هستیم که فرصت پرورش آنها را داریم. 

-     یک زن هیچ مسئولیتی در قبال اداره ی زندگی خود ندارد. شوهر مجبور است که همه گونه حمایت لازم را از زن در زندگی بر عهده گیرد. هرگونه پولی که زن به دست می آورد، از قبیل پولی که احیانا فرزندان حاصل از ازدواج قبلی به او می دهند، درآمد ناشی از کار، مهریه ی او، ارثی که به او می رسد، یا هرگونه درآمد دیگری که به دست آورد فقط متعلق به خود اوست و می تواند بسته به میل خود آن را پس انداز کند یا در هر مسیر مشروع دیگری خرج کند.

شوهر نمی تواند به هیچ وجه به بخشی از درآمد زن دست بزند! اگر زن شاغل است، درصورتی که دلش بخواهد می تواند به تامین مخارج خانه نیز کمک کند. مابقی درآمد وی فقط و فقط مال خودش است. همسرم این موضوع را به هنگام ازدواجمان نمی دانست. هنگامی که مساله را برایش توضیح دادم، او گفت که سر مردها کلاه رفته است! 

-     به عنوان یک زن مسلمان دوست دارم بگویم که اسلام مرا از جهات مختلفی آزاد کرد. بیشتر آمریکایی ها، زنان مسلمان را انسان هایی ستمدیده می دانند. اما باید بدانند که اگر زنان مسلمان ستمدیده اند به این دلیل است که اسلام واقعی را رها کرده اند و از آداب فرهنگی کشورشان پیروی می کنند. اسلام تمام زوایدی را که مقام زن را پایین می­آورد بیرون می اندازد و زنان را به سوی عزت نفس و اعتماد به نفس راهنمایی می کند.

بیشتر زنان آمریکایی تصور می کنند آزادترین زنان روی کره ی زمین­اند ولی در واقع از بند ستم رها نشده اند. هرکسی که بخواهد از ترس طرد شدن اندام مناسبی داشته باشد، هرکسی که بدنش را به قصد به اصطلاح "جلب توجه" نشان دهد، هر کس که در مقابل کار یکسان با مردان حقوق کمتری می گیرد، هر کسی که جزء این گروه­هاست، هنوز بر او ستم می شود. تنها راه حل این افراد دور انداختن زنجیرهای اسارت و پذیرش خدا و اسلام در زندگی است.


بغض

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/18


اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
بعضی ها حرف ها را نه می شود گفت و نه می شود خورد. مثل بغض می ماند، یک بغض سنگین که مردد است بین فروخورده شدن و روی گونه ها غلتیدن. و این گلوگیر شدنش، از آستانه ی  تحمل فراتر رفته است.

از آن همه بغض، فقط دو اشک اول و آخرش را می توان جاری کرد: اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
اللهم عجل لولیک الفرج

پ.ن. عید است. می دانم. نباید غمگین بود و غمبار نوشت. اما...
"این جشن ها برای من آقا نمی شود"...


حکم صریح

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/17


منتظر فرمان جهادیم و "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" ذکر هر روزه مان شده است، ولی...

وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ
و کسانی که ایمان آورده اند می گویند: چرا سوره ای [درباره جهاد] نازل نمی شود؟ اما وقتی سوره ای صریح نازل گردد و در آن سخن از کارزار رود، بیماردلانی را می بینی که مانند کسی که به حال احتضار افتاده به تو می نگرند، پس همان سزاوارشان است. 

حکم جهاد مدت هاست صادر شده است. نه فقط حکم جهاد، که درجه ی "افسری" هم بهمان داده اند.

ما کجای این میدان نبرد نرم ایم؟ 

*سوره مبارکه محمد، آیه 20


پیش خودِ خدا

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/17


لذت پیش خودِ خدا رفتن، در تصورمان هم نمی گنجد! 

وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ
و بهشت برای پرهیزگاران نزدیک آورده شود و دور نباشد.

هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ
[گفته شود:] این است آنچه نوید داده می شدید، برای هر توبه کار و نگهدار [حکم خدا]،

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ
آنکه در نهان از خدای بخشاینده ترسید و با قلبی مطیع و رام پیش آمد.

ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ
به سلامت وارد [بهشت] شوید که این، روزِ جاودانگی است.

لَهُم مَّا یَشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ
برایشان هرچه بخواهند در آنجا موجود است و نزد ما بیشتر نیز هست. 

خودت که بهتر می دانی، "اوّاب" و "حفیظ" نیستم. از جبّار بودنت نمی ترسم، چه برسد به "خشیت از رحمانیت"ات! قلب هم داده ای، اما گمان نمی کنم "منیب"ش کرده باشم. اصلاً خلاصه بگویم، صفت "متقی" به قد و قامتم نمی خورد. اما...

اما از خیر "خلود" در باغ و بوستانت هم که بتوانم بگذرم، این "لدینا مزید"ت قند توی دلم آب می­کند!

*سوره مبارکه ق، آیات 31 تا 35


لیوان که خالی نمی شود

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/15


لیوان خالی نمی‌ماند. آبش را خالی کنیم، با هوا پر می‌شود.

 وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
و هرکس از یاد [خدای] رحمان دل بگرداند، شیطانی بر او می‌گماریم که هم‌دم او گردد.

وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ
و مسلماً آن [شیطان]ها ایشان را از راه باز می‌دارند ولی آنها می‌پندارند که هدایت یافتگانند.* 

هوای لیوانِ خالی از آب را نبینیم، دلیل نمی‌شود که نباشد! 

پ.ن. چقدر این آیات می‌ترساندم! اینکه در تمام لحظات غفلت، شیطانی کنار دستم جا خوش کرده است، آن هم درحالی که به "هدایت یافته" بودنم نه "گمان"، که "اطمینان" دارم! (به تأکید "انّهم" در جمله‌ی آخر دقت کنید.) 

*سوره مبارکه زخرف، آیات 36 و 37


تقصیر از من نیست

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/12


تقصیر از من نیست. تقصیر از من نیست خدای رحمان و رحیم من، که رجاء و خوف‌ام یک اندازه نمی شود. تویی که نمی‌گذاری دو کفه ترازو را میزان کنم: یا من سبقت رحمتُه غضبَه...

 دیشب که آمده بودم پیشت، به صد طریق، آن طور که خودت یادم داده بودی –و نه به دلخواه خودم- صدایت کردم. اما انگار می دانستی این دل، تشنه ی چیست. حرف های دلخواه من، چقدر شبیه نوشته های جوشن بود! 

تقصیر من نبود که خنده های از سر شوقم، بر اشک های از روی ترس پیشی می گرفت. مهربانیت را آن قدر با آب و تاب تعریف کرده بودی که نمی شد خشمت را باور کرد.
نه که بگویم هیچ وقت خشمگین نمی شوی، نه، اصلا بعضی وقت ها بترسانیمان خوب است. دیگر جرأت رها کردن دستت را پیدا نمی کنیم.
اما... خودمانیم! این غضبت هم بوی رحمت می دهد! مگر بچه را مادر سیلی بزند، اشکِ دردش جز دامن همان مادر را خیس می کند؟!  

تو بگو خدای دوست داشتنی من، با آن صد اسم پر از مهربانیت، بیم‌ام رقیق‌تر از امیدم شود، من مقصرم؟!


رزق بی حساب

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/12


یا من فضله عمیم

 فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ
[آن نور هدایت‏] در خانه‏هایى است که خدا رخصت داده که ارجمندش دارند و نام خدا در آنها یاد شود. در آن خانه‏ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند.

رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِیتَاء الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ
مردانى که نه تجارت و نه داد و ستدى آنها را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات غافل نمى‏کند، و از روزى که دل‏ها و دیده‏ها در آن دگرگون مى‏شود بیم دارند.

لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ
تا خدا بهتر از آنچه انجام داده‏اند به ایشان جزا دهد و از کرم خود افزونشان کند، و خدا هر کس را بخواهد بى‏حساب روزى مى‏دهد.

وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ
و کسانى که کافر شدند، اعمالشان چون سرابى در بیابانى هموار است که تشنه آن را آب مى‏پندارد، تا چون بدان رسد مى‏بینید آن چیزى نبوده، و خدا را نزد آن مى‏یابد و جزاى او را به تمام مى‏دهد. و خدا سریع الحساب است. 

این آیات را نوشتم چون رزق ِ امروز ِ مسافر بود.
اما شرح‌شان... در توان من نیست...

*سوره مبارکه نور، آیات 36 تا 39


<   <<   21   22   23      >



بازدید امروز: 52 ، بازدید دیروز: 22 ، کل بازدیدها: 395786
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ