سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی دور، خیلی نزدیک

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/4/10


کلّ نفس ذائقة الموت
ونبلوکم بالشرّ و الخیر فتنة
و الینا ترجعون

مرگی میان حیات

 هر نفسى چشنده‏ى مرگ است،
و شما را با خیر و شر مى‏آزماییم آزمونى [ویژه‏]،
و به سوى ما بازگردانده مى‏شوید.*

*سوره مبارکه انبیاء، آیه 35

پ.ن. داشتم عکس های قدیمی م را می دیدم که رسیدم به این. تا به حال دقت نکرده بودم به مرگی که میانِ این همه حیاتِ عکس نفوذ کرده است...


آیات

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/4/4


چقدر خسته بودی آیات. و تکرار آیه ی «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان»*.
 سه ماه تاب شکنجه آوردن، آن هم برای یک زن جوان، کم نیست...

فیلم اعتراف آیات القرمزی در برنامه‌ی «حوار مفتوح»

آیات القرمزی را وادار به اعتراف تلویزیونی کردند. (+)

* سوره مبارکه نحل، آیه 106
در شان نزول آیه گفته اند که در آغاز اسلام کفار مکّه، پدر و مادر عمّار یاسر را بخاطر اسلام آوردن با شکنجه شهید کردند. همین که نوبت شکنجه به عمّار رسید، او کلماتى که کفار مى‏خواستند به زبان جارى کرد و جان خود را نجات داد. این خبر در میان مسلمانان پیچید. بعضى عمار را محکوم کردند و گفتند: عمار از اسلام بیرون رفته و کافر شده، پیامبر (ص) فرمود: «ان عمارا ملاء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه؛ چنین نیست، عمار از فرق تا قدم مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است.» چیزى نگذشت که عمّار گریه‏کنان نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله آمد. پیامبر (ص) با دست مبارکش اشک از چشمان عمار پاک فرمود و گفت: اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را از خطر رهائى بخش).

پ.ن. برای چندمین بار، فیلم شعرخوانی ات (+) را می بینم و از معرفی شجاعانه ی خودت، لحن حماسی ات، اشکم درمی آید...


قله ی قاف هم که باشد...

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/4/3


دخترک گم شده بود. نه فقط گم شده بود که –انگار ضربه خورده باشد به سرش- اصلاً یادش نمی‌آمد کی و کجا از جاده جدا شده بود. همین‌طور نشسته بود و گیج و منگ نگاه می‌کرد به این دشت بی‌انتها.1
خورشید داشت می‌رسید وسط آسمان. تشنگی بلندش کرد. خواست همان کوره‌راهِ آمده را بگیرد و برگردد جاده‌ی اصلی، اما منصرف شد؛ «بگذار اول از این اطراف آبی پیدا کنم.»...­­

***

درد عشق را باید چشیده باشی تا حال مرا بفهمی. می‌دانم به حرف‌هایم پوزخند می‌زنی؛ وقتی می‌گویم «دیگر طاقت ندارم، قله‌ی قاف هم که باشد، می‌روم ببینمش»...2

***

دیگر رسماً ظهر شده بود. هربار که پاهای تاول‌زده از رفتن بازش می‌داشت، عطش بلندش می‌کرد. از این سراب به آن سراب، این از این خیالِ سایه، به آن خیالِ سایه...3

***

فدایش بشوم، چطور وصفش کنم؟ مدحش کنم؟ خلاصه‌ی خوبی‌هاست... چه می‌گویم، خلاصه نه، سرچشمه‌ی خوبی‌هاست...4

***

سرخیِ غروب داشت به سیاهی می‌زد. از آفتاب، فقط تشنگی مانده بود برایش. کم‌کم ترس از تاریکی هم به دردهایش اضافه می‌شد.
ظلمات نشده بود هنوز، که از دور چیزی دید. انگار که برکه ای باشد. این یکی دیگر سراب نبود...

***

همه‌ی هستی‌ام به فداش! نام بردنش هم شیرین است. می دانی؟ اگر می‌شناختیش می‌فهمیدی که اصلاً دوست داشتنش واجب است!...5

***

تا برسد به برکه، چیزی از نور نمانده بود. نفهمید کی پا گذاشت تویش. اولین قدم، آخرین قدم بود. چیزی، نیرویی، می‌کشیدش پایین؛ «پس باتلاق که می گویند این است؟»...

***

هروقت می‌بینمش همه‌ی غصه‌هایم فراموشم می‌شود. بهتر بگویم، مشکلی نمی‌ماند که بخواهم غصه‌اش را بخورم...6

***

بی‌حرکت می‌ماند، فرو می‌رفت. دست و پا می‌زد، بیشتر غرق می‌شد. آن هم توی آن تاریکیِ غلیظ‌تر از باتلاق، که خودش را هم حتی نمی‌دید...7

***

همان‌جا بود که اولین‌بار دیدمش. تا گردن فرو رفته بودم، که فکر فریاد کشیدن زد به سرم. می‌دانستم توی این برهوت کسی پیدا نمی‌شود، اما می‌دانی که، آدمِ در آستانه‌ی هلاکت به طناب نامرئی هم چنگ می‌زند.
نفهمیدم از کجا پیدایش شد، از کجا پیدایم کرد، انگار تمام روز را دنبالم آمده باشد. اول فانوسش را دیدم؛ از آن فانوس‌های پرنور که شب را روز می‌کند. بعد دستش را، که چسبید به دستم و تا وقتی پایم نرسیده بود به زمینِ سفت، رهایم نکرد.8
فکرش را بکن، بدون آنکه به کثافت‌های چسبیده به لباسم اخم کند، حتی نگاه کند، آب ریخت روی سرم. پاک شدم. پاکِ پاک.9
بعد هم با همان فانوسش افتاد جلو. راه معلوم بود. فضای اطراف هم. اما برای من دیدن خودش کفایت می‌کرد. همین قدر نور، که جاپایش را ببینم و بتوانم پایم را فرو کنم تویشان.10
زیاد نبود. مسیر را می‌گویم. شاید میانبر زده بود، یا زمان برای منِ سرخوش زود می‌گذشت؛ نمی دانم. هر چند وقت یک بار هم برمی‌گشت عقب، نگاهم می‌کرد. نگران بود تاول پاهایم جلوی راه رفتنم را بگیرد. طول می‌کشید تا مرهمی که داده بود بهم، اثر کند.
زود رسیدیم. مسیر زیاد نبود. وقتی رسیدیم، و وقتی رفت و دیگر ندیدمش، عطش باز آمد سراغم. باور می‌کنی از لحظه‌ی دیدنش تشنگی یادم رفته بود؟!

حالا تو بگو، انصاف بده، حق ندارم عاشقش باشم و بگویم قله‌ی قاف هم که باشد، می‌خواهم بروم ببینمش؟!

پ.ن. تعبیرهای متن را از جامعه کبیره گرفته‌ام. زیارتنامه‌ای که هرچه بیشتر می‌خوانمش، کمتر می‌فهمم. دعاهای ماه رجب هم دست کمی از جامعه ندارد، آنجا که می‌گوید: «لا فرق بینک و بینها الّا انّهم عبادک».  

پ.ن.2. دلم برای مشهد تنگ است...

ادامه مطلب...

بقیه بگن، تو چرا می گی؟!

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/3/31


- می گن مشایی احمدی نژاد رو سحر کرده!
نگاهش کردم.
- مگه انجام سحر، فعل حرام نیست؟
- چرا!
- مگه مشایی –خوب یا بد- مسلمون نیست؟
- چرا!
- الان تو یقین داری مشایی سحر می کنه؟ یعنی ازت بخوام قسم جلاله بخوری سرش، می خوری؟
- نه، قسم که نه... ولی همه می گن ها!!
- ...
- ...
- عزیز من، آدم عاقل به خاطر اثبات انحراف یه آدم معلوم الحال، گناه تهمت رو به بار گناهاش اضافه نمی کنه که!

پ.ن. گناهِ نقل کننده ی تهمت، کم از گناهِ تهمت زننده نیست. این را قرآن یادمان می دهد:
«چرا هنگامى که آن [تهمت‏] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن نسبت به خودشان گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتى آشکار است؟
چرا بر آن [ادعا] چهار شاهد نیاوردند؟ پس حالا که شاهدان را نیاوردند، اینان خود در پیشگاه خدا دروغگویند.
و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت شامل شما نمى‏شد، قطعاً به [سزاى‏] بهتانى که وارد آن شدید، به شما عذابى بزرگ مى‏رسید.
آن‏گاه که آن [بهتان‏] را از زبان یکدیگر مى‏گرفتید و خبرى را که بدان علم نداشتید، دهان به دهان مى‏گفتید و مى‏پنداشتید که کارى کوچک و ساده است، در حالى که آن [امر] نزد خدا بسى بزرگ بود.
و [گر نه‏] چرا وقتى آن را شنیدید نگفتید: ما را نشاید که در این باره سخن گوییم، [خداوندا] منزهى تو، این تهمتى بزرگ است.
خدا شما را اندرز مى‏دهد که دیگر هیچ‏گاه، نظیر آن را تکرار نکنید اگر مؤمنید.
و خدا براى شما آیات را بیان مى‏کند و خداى داناى حکیم است.
کسانى که دوست دارند زشتکارى در حق مؤمنان شایع شود، براى آنها در دنیا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود، و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید.»

(سوره مبارکه نور، آیات 12-19)


مطمئن باشید، خدا شکست ناپذیر است!

ارسال شده توسط م.رضوی در 90/2/5


ماهیت قیام بحرین را می شود از عکس العمل نیروهای آل خلیفه و آل سعود فهمید:

تخریب مساجد در بحرین

تخریب مساجد و قرآن سوزی در بحرین

و خدا خودش گفته: "و لینصرنّ الله من ینصره"، آن هم با ادات تأکید بسیار!

پ.ن.
قطعا خداوند از کسانى که ایمان آورده اند دفاع می کند [زیرا] خدا هیچ خیانتکار کفر پیشه اى را دوست ندارد.
به کسانى که جنگ بر آنها تحمیل شده اذن [جهاد] داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند،
و البته خدا بر نصرت آنها تواناست.
کسانى که به ناحق از خانه هایشان بیرون رانده شدند، چرا که مى‏گفتند: پروردگار ما خداست.
و اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى دیگر دفع نمى‏کرد، صومعه ها و کلیساها و کنیسه ها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار ذکر مى‏شود سخت ویران مى‏شد،
و قطعا خدا به کسی که [دین] او را کمک می کند یاری می دهد،
که خدا مسلما نیرومند شکست ناپذیر است.
کسانى که چون در زمین به آنها توانایى دهیم نماز برپا مى‏دارند و زکات مى‏دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنند،
و سر انجام همه کارها با خداست.
(سوره مبارکه حج، آیات 38-41)

پ.ن.2. نقشه ی مساجد تخریب شده ی بحرین در گوگل مپ (+)


شراب ناب

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/12/24

 

روزی که "مسافر" را راه انداختم، فکر نمی کردم حدود نیمی از پست هایم درباره آیات قرآن باشد. و راستش این موضوع بیشتر از آنکه خوشحالم کند، می ترساندم؛ "نکند فلان جمله ای که ذیل آن آیه نوشتم، با معنایش بی ارتباط باشد؟"، "نکند بهمان برداشتم از آن آیه تفسیر به رأی باشد؟"، "نکند..." و "نکند..." و "نکند..."

با وجود این شک ها و ترس هایم، قصد پایان دادن به پست های قرآنی را ندارم. برعکس، انشاءالله توفیقی اگر باشد، از این به بعد هر روز در شراب ناب به آیه ای مهمانتان می کنم.
پست های قرآنی اینجا را هم به مرور با اندک ویرایشی منتقل خواهم کرد.

حضورتان موجب امتنان است!


من و تو

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/12/13


این رسم همیشگی ست...

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ
و چون بیمار شوم او مرا شفا مى‏دهد.

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ
و کسى که امید دارم روز جزا خطایم را بر من ببخشاید.*

"من"م که بیمار می شوم، و "تو"یی که شفا می دهی.  
"من"م که خطا می کنم، و "تو"یی که می بخشی...

*سوره مبارکه شعراء، آیات 80 و 82، جملاتی که حضرت ابراهیم (ع) خطاب به قومش می گوید.

پ.ن. آیه ی مشابه: مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ (79 نساء)


آیا برابرند؟!

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/8/18


وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا أَبْکَمُ لاَ یَقْدِرُ عَلَىَ شَیْءٍ وَهُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ

و خدا مثل زد: دو مردند که یکى از آنها گنگ است و هیچ کارى از او بر نمى‏آید و سربار مولاى خویش است هر جا او را مى‏فرستد خیرى نمى‏آورد. آیا او با کسى که به عدالت فرمان مى‏دهد و خود بر راه راست است یکسان است؟*

آقا جان! کاش سربار شما نباشم...

*سوره مبارکه نحل،آیه 76


غریق

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/7/25


هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
او کسى است که شما را در خشکى و دریا سیر مى‏دهد،

حَتَّى إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم بِرِیحٍ طَیِّبَةٍ وَفَرِحُواْ بِهَا
تا وقتى که در کشتى باشید و به سبب بادى خوش [و موافق‏] آنها را به حرکت در آورد و به آن شاد گردند،

جَاءتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءهُمُ الْمَوْجُ مِن کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ
ناگهان طوفان سختى بر آنها بوزد و موج از هر طرف بر آنها بتازد، و بدانند که در محاصره افتاده‏اند،

دَعَوُاْ اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنجَیْتَنَا مِنْ هَـذِهِ لَنَکُونَنِّ مِنَ الشَّاکِرِینَ
در آن حال خدا را پاکدلانه می خوانند که اگر ما را از این بحران برهانی، فطعاً از سپاسگزاران خواهیم شد.

فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ
پس همین که نجاتشان داد، ناگهان در زمین به ناحق سرکشى مى‏کنند.

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَى أَنفُسِکُم
اى مردم! سرکشى شما فقط به زیان خود شماست.

مَّتَاعَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ إِلَینَا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
تنها بهره‏اى [کوتاه‏] از زندگى دنیا مى‏برید و عاقبت بازگشت شما به سوى ما خواهد بود، پس شما را از آنچه انجام مى‏دادید با خبر خواهیم کرد.*

افسارم را می گیری دستت، و این طرف و آن طرف می بری ام. غرق در نعمت. تا هنگام بلای عظیم...

ماه هاست درحال غرق شدنم. و بازوانم درد گرفته از شدت دست و پا زدن! اما کنار دعاهایم برای خلاصی، گاهی هوس می کنم بگویم: بگذار همین جا –وسط دریا- بمانم. خودت که مرا می شناسی، معلوم نیست در ساحل هم اینقدر خالصانه بخوانمت!

*سوره مبارکه یونس، آیات 22 و 23

پ.ن. "مدتی"ِ پست قبل تمام نشده، فقط هوای نوشتن کرده بودم.

پ.ن.2. کاش وقت و توانش بود برای نوشتن از لبنان و قم...


حکم صریح

ارسال شده توسط م.رضوی در 89/6/17


منتظر فرمان جهادیم و "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" ذکر هر روزه مان شده است، ولی...

وَیَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْکَمَةٌ وَذُکِرَ فِیهَا الْقِتَالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ
و کسانی که ایمان آورده اند می گویند: چرا سوره ای [درباره جهاد] نازل نمی شود؟ اما وقتی سوره ای صریح نازل گردد و در آن سخن از کارزار رود، بیماردلانی را می بینی که مانند کسی که به حال احتضار افتاده به تو می نگرند، پس همان سزاوارشان است. 

حکم جهاد مدت هاست صادر شده است. نه فقط حکم جهاد، که درجه ی "افسری" هم بهمان داده اند.

ما کجای این میدان نبرد نرم ایم؟ 

*سوره مبارکه محمد، آیه 20


<      1   2   3   4      >



بازدید امروز: 112 ، بازدید دیروز: 40 ، کل بازدیدها: 395421
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ