سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عزادار

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/21

 

آدمی که عزیزش را از دست داده، اگر برای عزیزش مجلس نگیرد، برایش گریه نکند، درباره اش با دیگران حرف نزند، دق می کند.

دق می کردیم در دهه محرّم، اگر این عزاداری ها و هیئت ها و روضه ها نبود.


و انذرهم یوم الحسرة

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/11

 

یک روزهایی هست که دوست داری هیچ وقت تمام نشوند. آن اتفاق خاص، آن حس خوب، آن لحظه شیرین، همین طور کش بیاید. «لا یبغون عنها حولا.»*

یک وقت هایی هم هست که آرزو می کنی می شد بخوابی و ده سال دیگر بیدار شوی؛ زمانی که از آن روزهای سخت حتی خاطره ای هم نمانده باشد. شاید هم گاهی آرزو کنی اصلاً بیدار نشوی! «یا لیتها کانت القاضیه.»**

اینجا دنیاست. چه روزهای شیرین و چه تلخ، بی توجه به آرزوهای تو، با سرعت مساوی می گذرند و تمام می شوند. اما فکر اینکه شاید روزهایی بیاید که تلخ باشد و هیچ وقت تمام نشود، آدم را خیلی می ترساند...

تیتر از آیه 39 سوره مبارکه مریم است؛ « و آنها را از روز حسرت آنگاه که کار تمام می شود بترسان، و حال آن که هم اکنون غافلند و ایمان نمی آورند.»

*درباره اهل بهشت؛ « هیچ گاه تغییر و تحول از آنجا را نمی طلبند.» (سوره مبارکه کهف، آیه 108)

**آن که در قیامت نامه اعمالش را دست چپش داده اند می گوید؛ « اى کاش آن [مرگ‏] پایان دهنده ى کار بود.» (سوره مبارکه الحاقه، آیه 27)


هشدارهای ایمنی را جدی بگیرید:)

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/11

 

توی بی آر تی، کیف پولم را زدند!

قبل از سوار شدن انداختمش ته کوله ام، پیاده که شدم دیگر نبود. چند تا ایستگاه قبل و بعد را گشتم، شاید کیف پول خالی ام را پیدا کردم. پیدا نشد، اما کیف پول های خالیِ رها شده زیاد دیدم!

فکر نمی کردم دزدی آن قدر مهارت داشته باشد که بتواند از ته کوله ی در بسته ی زیر چادر، یک کیف پول دربیاورد، حتی اگر بی آر تی شلوغ باشد. خب، ظاهرا چنین دزدهای ماهری هم پیدا می شوند!

خلاصه... سوار بی آر تی که شدید، مراقب باشید. :)


مسیر

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/7


اولین باری که انشا نوشتم «می خواهید چه کاره شوید؟» دبستانی بودم. نوشتم معلم و نویسنده.

بچه بودم. فکر می کردم آدم هر کاره ای که بخواهد بشود، می شود!!

پ.ن. به خودم دلداری می دهم یک روز از مهندسی کوچ می کنم؛ از آدم خشکِ منطقیِ بی احساسی که از خودم ساخته ام. و ته دلم می دانم که آن روز هیچ وقت نمی رسد.


از خواص زندگی در تهران

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/8/7

 

هفته ای یک بار (و در فصل سرما دو بار) مانتو و روسری و چادرت را بشویی و باز هم همیشه بوی دود بدهی!

پ.ن. یک بار که از خرید در مرکز شهر به خانه برگشتم، مادرم ازم پرسید: «مریم سیگار کشیدی؟!» D:


روزهای آرام

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/7/21

 

روزهای آرام –به تعریف من- روزهایی ست که آخر شب نیم ساعت وقت و فکر آزاد برایم مانده باشد، تا با خودم و دفتر خاطراتم تنها باشم.

و داشتن چنین روزهایی تا حدی تابع شرایط است، اما قسمت بیشترش تابع همت خودم.

تعریف روزهای خیلی آرام، می شود روزهایی که آخر شب بتوانم با خودم و خدا و دفتر محاسبه نفس تنها باشم. کم پیش آمده از این روزها متاسفانه. خدا زیادش کند!


روزی با این غرور توی زمین فرو می روم

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/7/20

 

کسی ازم پرسید: «علت موفقیتت در کنکور چه بود؟»

خواستم بگویم: «هذا من فضل ربّی لِیَبْلُوَنی أَأَشکُرُ أَم أَکفُر.»* (+) دیدم حرف دلم نیست.

ته دلم می گفت: «إنّما أُوتیتُهُ على علمٍ عندی.»** و قسمت ترسناکترش اینجا بود که حتی «انّما»ی اول جمله را نمی انداخت!

*جمله ای که حضرت سلیمان علیه السلام  گفت، وقتی فرمان داد و تخت بلقیس جلوی چشمش ظاهر شد؛ «این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا سپاس می گزارم یا ناسپاسى می کنم.» (سوره مبارکه نمل، آیه 40)

**ادّعایی که قارون داشت، پیش از آنکه زمین فرو ببلعدش؛ «من اینها را از روى علمى که نزد من است یافته ام.» انّما یعنی فقط. (سوره مبارکه قصص، آیه 78)


به یاد کربلا

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/7/17

 

 یک عمر خوانده بودیم: «السلام على من الإجابةُ تحت قُبّته»*.

حالا زیر قبّه بودم

و زبانم بند آمده بود...

پ.ن. در و دیوار دانشگاه پر شده است: ثبت نام پیاده روی نجف تا کربلا. بار اولی نیست که نمی توانم بروم، اما اولین بار است که اینقدر عطش دارم.

*از زیارت ناحیه مقدسه


تجربه کرده ام

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/7/2

 

یک وقت هایی در طول دوران زندگیم بوده، که خودم را در دریای کتاب غرق کرده ام. انواع کتاب های اعتقادی و اخلاقی و سیاسی و خلاصه همه چی!

و یک وقت هایی هم بوده که اصلا فرصت کتاب خواندن نداشتم. فقط خودم را ملزم کرده بودم روزی یک صفحه نهج البلاغه یا صحیفه سجادیه بخوانم.

آن روزهایی که با نهج البلاغه و صحیفه انس داشتم، خیلی آدم تر بودم از آن روزهای پر از کتابِ بدون نهج البلاغه و صحیفه...


انگیزه ای برای حفظ قرآن

ارسال شده توسط م.رضوی در 92/6/26

 

داشتیم درباره انگیزه های حفظ قرآن حرف می زدیم. می گفت تا وقتی به کل قرآن مسلط نباشی، اسلام برایت همان چیزی است که دیگران تعریف کرده اند. یکی جنبه های فردی و عبادی اش را نشانت می دهد، یکی جنبه های اجتماعی و سیاسی اش را. یکی روی اخلاق اسلامی تکیه می کند و یکی روی جنگ و جهاد. یکی جز آیات و روایات نماز و زکات چیزی نمی بیند و یکی آنقدر آیات و روایات سیاسی را پررنگ عرضه  می کند که اهمیت نماز و زکات فراموشت می شود.

می گفت تا وقتی به کل قرآن تسلط نداشته باشی، نمی دانی جای هر کدام از این زیرمجموعه ها کجاست و نسبتشان با هم چگونه است.

می گفت وقتی حافظ قرآن می شوی، می فهمی خدا روی چه چیزهایی خیلی غیرت دارد. کجاها بیشتر تأکید کرده و باید حواست جمع باشد.

درست است که از حفظ کل قرآن تا شناخت عمیق و حقیقی اسلام خیلی راه است، اما بعد از حفظ حداقل می توانی ادعا کنی این شناختِ هرچند سطحی، بی تناسب و کاریکاتوری نیست.

ان شاءالله خدا روزی همه مان بکند!

پ.ن. واضح است که منظور صرفاً حفظ، بدون تدبر، نیست.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >



بازدید امروز: 2 ، بازدید دیروز: 17 ، کل بازدیدها: 395878
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ