سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی گوگل، مرجع می شود!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/5/21


نوشته: دهو الارض.
می‌گویم: «اشتباه نوشتی، دحو با حِ جیمی ست!»
فوری در گوگل سرچ می‌کند: دهو الارض. و پیروزمندانه انبوهی صفحه نشانم می دهد که درباره ی روز دهو الارض توضیح داده‌اند!
می‌گویم: «خب این‌ها هم اشتباه نوشته‌اند، دلیل نمی‌شود که!»
و سرچ می‌کنم: دحو الارض. باز هم تعداد زیادی صفحه درباره‌ی دحو الارض می‌آید!
شانه بالا می اندازد: «لابد هر دو املا درست است!!»

*

ایمیلی برایم آمده، که محتوایش تهمت به فلان مسئول است.
ریپلای می‌کنم: «از کجا این حرف را می‌زنی؟ همین‌طوری روی هوا؟ بدون سند؟»
آدرس یک وبلاگ را برایم می‌فرستد!
جواب می‌دهم: «اینکه یک وبلاگ شخصی ست، آن هم با نویسنده‌ای ناشناس! منظور من سند معتبر بود!»
می‌گوید: «متن را از این وبلاگ برداشته‌ام. درباره‌ی اصل خبر که شکی نیست، خودت در گوگل سرچ کن، می‌بینی.»
سرچ می‌کنم. چندین وبلاگ می‌آید و چند تا هم سایت. همان مطلب را تکرار کرده‌اند؛ بعضی با بیانی متفاوت و بعضی با کپی- پیست!

*

مکالمه‌هایی از جنس مکالمات بالا به کرّات برایم پیش آمده. آن هم با دوستانِ دانشجویم!
عجیب است. می‌شود گفت خنده‌دار. ولی متاسفانه حقیقت دارد! که حتی قشر تحصیل‌کرده‌ی جامعه‌مان هم خیال می‌کنند هرچه در اینترنت «حدیث متواتر» شود، الزاماً عین حقیقت است!

پ.ن. یک طرف این قضیه‌ی دردناک مخاطبی‌ست که نباید هرچه می‌خواند باور کند.
و طرف دیگرش، منِ وبلاگ نویس که خواسته یا ناخواسته، قرار است عده‌ای به حرف‌هایم استناد کنند. باید مواظب پست‌هایم باشم، حتی املای کلماتش!!


خدا را شکر مریض شدم!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/5/10

 

معمولاً شکرگزار بودن در شرایط رفاه و آسایش کار دشواری نیست. هنر این است که در شرایط سخت بتوانیم بگوییم "خدایا شکرت"، و دل‌مان نلرزد.

بین آدم های همیشه شاکر هم تفاوت هست. بعضی می گویند: «خدایا سختی دادی؛ ولی شکرت!» یعنی از این وضعیت تلخ –مثلا پای شکسته م- راضی نیستم. ولی شکرت که فقط پایم شکسته، زبانم لال، فلج نشده ام!
اما بعضی دیگر می گویند: «خدایا سختی دادی، پس شکرت!» مثل امام سجاد (علیه السلام) که به خاطر بیمار شدن از خدا تشکر می کند!

حقیقتش، خواندن –و بعد هم عمل کردن- به این دعا برایم سنگین است...

دعای پانزدهم صحیفه سجادیه؛ نیایش هنگامى که بیمار مى‏شد یا اندوه یا گرفتارى بر او وارد مى‏گشت‏.

بارخدایا!
تو را سپاس بر نعمت تندرستى بدن که همواره و پیوسته از آن برخوردار بودم،
و سپاس تو را بر آن بیمارى که در جسمم پدید آورده‏اى.

اى خداى من!
نمى‏دانم که کدام یک از این دو حال براى شکر به درگاهت سزاوارتر است،
و کدام یک از این دو وقت حمد تو را شایسته‏تر؟

آیا زمان سلامت که روزی هاى پاکیزه‏ات را بر من گوارا ساخته‏اى،
و به سبب آن براى به دست آوردن رضایت و نعمت هایت به من نشاط بخشیده‏اى،
و به سبب آن تندرستى به من نیرو داده تا به طاعتت توفیق یابم؛

یا به هنگام بیمارى که مرا به آن پاک مى‏سازى،
و نعمت‏هائى که به من تحفه داده‏اى،
تا گناهانى را که از آن گرانبار شده‏ام تخفیف دهى،
و مرا از سیّئاتى که در آن فرو رفته‏ام پاک نمایى،
و آگاهیم دهى که پلیدى گناه را به توبه از دل بشویم،
و با یادآورى نعمت قدیم، گناه بزرگم را از پرونده‏ام محو نمایم.

و در خلال این بیمارى، از جمله تحفه‏ها که به من عنایت مى‏کنى این است
که فرشتگان به حساب من اعمال پاکیزه‏اى نوشته‏اند
که فکر آن به خاطرى نگذشته،
و بر زبانى نرفته،
و هیچ یک از اعضاء در انجامش رنجى نبرده!
بلکه این همه از باب تفضل و احسان تو بر من نوشته شده.

بارخدایا بر محمد و آلش درود فرست؛
و آنچه را برایم پسندیده‏اى درنظرم محبوب ساز،
و تحمل آنچه را برمن وارد نموده‏اى ‏آسان ساز،
و مرا از آلودگى اعمال گذشته پاک کن،
و شرّ اعمال گذشته‏ام را از من بزداى،
و از لذّت عافیت کامیابم فرما،
و گوارایى تندرستى را به من بچشان،
و لطفى کن که از بستر این مرض به سوى عفو و بخشایش تو راه خلاص یابم،
و از این زمینگیرى به گذشت تو انتقال یافته،
و از این اندوه و گرفتارى به راحت تو خلاص یابم،
و از این دشوارى به فرج و گشایش تو سلامت یابم.

که همانا تو بى‏استحقاقِ ما احسان روا مى‏دارى،
و نعمت بى‏دریغ نثار مى‏کنى،
و بخشنده‏اى کریمى که عطایت را پایانى نیست،
و داراى جلال و اکرامى!


اسلحه

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/28

 

"جمعه 8 اردیبشهت 1368 – تکریت – اردوگاه 16

لیلة‌القدر بود؛ شب انس با قرآن. قرآن سر گرفتن امشب عراقی‌ها را عصبانی کرد. عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند شب زنده‌داری کنیم. از گوشه و کنار سوله صدای تلاوت قرآن به گوش می‌رسید. در محیط ناآرام اردوگاه قرآن مایه‌ی آرامش روحمان بود. با این که به اجبار باید ساعت نُه شب می‌خوابیدیم، حاج حسین شکری از نگهبان‌ها خواست این یک شب، اسرا را به حال خودشان رها کنند. عراقی‌ها پایبند قوانین خودشان بودند. به آنها گفته بودند به محض اعلان خواب همه باید بخوابند.

یزدان‌بخش مرادی گفت: مهم اینه که ما تو زندان سرمون گرم کار خودمونه، شما اجازه بدید ما اعمال این شب رو به جا بیاریم. ضرری متوجه شما نمی‌شه، توی ثواب ما هم شریک می‌شید.
سلوان [نگهبان عراقی] گفت: شما می‌گید ما اسلحه بدیم دست‌تون؟
یزدان‌بخش در جوابش گفت: اسلحه کدومه، شما اصلا معلومه چی می‌گید!

سلوان گفت: شماها با همین دعاهاتون، با ما می‌جنگید. مگه شما غیر از دعا اسلحه‌ی دیگه‌ای هم دارید!"

از کتاب "پایی که جا ماند"، یادداشتهای روزانه سیدناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق، صفحه 475

پ.ن. از ماه رمضان پارسال: حتی در گرما هم 

پ.ن.2. طرحی نو در قرائت قرآن کریم


پس چرا بعضی ها نمی فهمند؟!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/18

 

چهار نفر در صف تاکسی ایستاده اند؛ سه آقا و یک خانم.
وقتی تاکسی می رسد، خیلی طبیعی ست که آقایان محترم اجازه بدهند آن خانم جلو بنشیند، نه؟

برعکسش هم صادق است؛ یعنی وقتی سه خانم و یک آقا در صف باشند.


به خاطر خودت میگویم!

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/4/9

 

هر آیه‌ی قرآن را وقتی کنار آیاتِ قبل و بعدش می‌خوانیم، بیشتر به دل می‌نشیند. مثل این آیه‌ی معروفِ «یدنین علیهنّ من جلابیبهنّ».

إِنّ الّذین یُؤْذُونَ اللَّهَ و رسولَه لَعَنَهمُ اللّهُ فِی الدّنیا و الآخرةِ و أَعَدَّ لهم عذابًا مُّهِینًا
و الّذین
یُؤْذُونَ المُؤمنین و المؤمناتِ بِغَیْرِ ما اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهتانًا و إِثمًا مُّبینًا
یا أَیّها النَّبیُّ قل لِّأَزْواجِکَ و بَناتِکَ و نساء الْمؤمنینَ یُدنینَ علیهنَّ مِن جَلَابیبِهِنَّ
ذلک أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ
فلا یُؤْذَیْنَ
و کان اللَّهُ غفورًا رَّحیمًا

بى‏گمان، کسانى که خدا و پیامبرِ او را آزار مى‏دهند، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفت‏بار آماده کرده است.
و کسانى که مردان و زنان مؤمن را با [نسبت دادن‏] گناهى که نکرده‏اند آزار مى‏دهند، قطعا تهمت و گناه آشکارى را به گردن گرفته‏اند.
اى پیامبر! به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوشش‏هاى خود را بر خود بپیچند.
این براى آن که [به عفیف بودن‏] شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند نزدیک‏تر است،
و خدا آمرزنده و مهربان است.*

ترجمه‌ی خودمانی‌ش این طوری می‌شود:
کسانی هستند که خدا و پیامبر را اذیت می‌کنند. و مؤمنین و مؤمنات را هم. خدا به موقع‌ش به حساب این مردم آزارها می رسد!
اما تو ای زنِ باایمان! پوشیده‌تر بیرون بیا تا نتوانند اذیت‌ت کنند. به خاطر خودت می‌گویم عزیز دلم!

*سوره مبارکه احزاب، آیات 57-59


فارالتّنّور...

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/14

 

"فارالتّنّور"
در وصف ماست
                که چشمه ی اشکمان
         از عمق قلب های آتش گرفته
                 می جوشد
قلب زمین
آتش گرفته است، و اشک داغ
          از چشمه ها
              فواره می زند؛
فردا
که این توفان
          سیاره ی زمین را
در خود گرفت،
این کشتی، خواهد راند
تا بر"جودی"
         بنشیند
بر آن منزل مبارک؛
آنگاه،
هنگام استجابتِ دعای نوح
          خواهد رسید، اگر چه
او خود
دیگر در میان ما نیست.
رَبِّ اَنزِلنی مُنزَلاً مُبارَکاً
و اَنتَ خَیرُ المُنزِلینَ.

از کتاب "امام (ره) و حیات باطنی انسان"، نوشته شهید آوینی، صفحه 45


میراث استهزاء

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/5

 

گزیده ای از سخنرانی حجت الاسلام پناهیان (هشتمین اجتماع بزرگ حزب الله سایبر، سینما فلسطین تهران)

"در سوره یس خداوند متعال یک قاعده ی مهم تاریخی را بیان می‌کند.
«یا حسرهً علی العباد، ما یأتیهم مِن رسولٍ الّا کانوا به یستهزئون»؛ ای وای بر مردم که هر پیامبری را که فرستادیم به سخره گرفتند!

خداوند به عنوان یک رویه ی تاریخی می‌فرماید همه این 124 هزار پیامبر استهزا شده اند. خداوند هیچ گاه مبالغه نمی‌کند. او توجه ما را به این نکته جلب می‌کند که هر کس در راه قرار  گیرد، نباید بهراسد. گویا استهزا شدن یک میراث است و باید افتخار کند که مانند آنها استهزا شده است. لذا ترس از تمسخر نباید ما را بازدارد. بسیاری از کسانی که در جبهه ی حق هستند و کم می‌گذارند، به دلیل ترس از تمسخر است.

خیلی ها هستند -به ویژه در عرصه هنر- از ترس اینکه مبادا مورد تمسخر قرار بگیرند، به خوبی از حق دفاع نمی‌کنند و من آنها را در قبیله کسانی که مسخره می‌کنند می‌دانم. اینها همان یاران پنهان آنهایند. برخی از ترس تمسخر از دفاع از حق کم می‌گذارند. ما از این دسته هم دل پری داریم.

هشتمین اجتماع حزب الله سایبر

درس دیگر این آیه این است که شما نمی توانید حق را به گونه ای بیان کنید که تمسخر نشوید. از حق کم نگذاریم، حق را تقلیل ندهیم، یا باطل را با حق در نیامیزیم که از تمسخر مصون بماند. قطعا حق تمسخر می‌شود.

تنها راهِ پایین کشیدن مقدسات، مسخره کردن است. وقتی دین با منطق از خودش دفاع می‌کند، کسی در رابطه با آن منطق دیگری ندارد و به تمسخر دست می‌زند. اگر مهم‌ترین افراد دین را سربه دار کنیم نابود نمی‌شود، اما اگر موفق به تمسخر آنان شدی، می توانی به نتیجه کارت امیدوار باشی.

به پیامبر بعد از فتح مکه گفتند: «وحشی -قاتل حمزه- مسلمان شده است.» پیامبر هم گفتند: «او آزاد است.» اما چندنفری را که با اشعار خود پیامبر را هجو می کردند، امان ندادند و فرمودند: «حتی اگر به کعبه آویخته اند، همانجا آنها را بکشید.» حکم تمسخر کننده در تمام مذاهب اسلامی اعدام است.

اما پیام مثبتی که این آیه می‌دهد این است که وقتی دشمن می‌بیند با منطق نمی‌تواند مبارزه کند، رو به تمسخر می‌آورد و این علامت ضعف دشمن است."

متن کامل سخنرانی در خبرنامه دانشجویان ایران


عبرت

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/3

 

روز ترسناکی است. روزی که کارنامه ی یک عمر زندگی را می دهند دستمان. حالا ترسِ اینکه با این کارنامه کجا می توانیم برویم به کنار، هولِ "تبلی السرائر" 1 بودنش را چه می شود کرد؟
وقتی می خوانم بعضی ها آن روز صدا می زنند: "هاؤم اقرؤوا کتابیه"2 حسودیم می شود! فکر کن در نامه ی اعمالی که "لا یغادر صغیره و لا کبیره الا احصاها"3، حتی یک نقطه ی سیاه هم ندارند که شرمگینشان کند!

***

می شود بر وزن "یا من فی القبور عبرته"4، این روزها گفت: "ای پروردگاری که روز اعلام نتایج کنکور را عبرتگاه خود قرار داده‏ای!"

1- روزى که رازها فاش گردد. (سوره مبارکه طارق، آیه 9)

2- امّا کسى که کارنامه‏اش به دست راستش داده شود، گوید: بیایید و نامه مرا بخوانید. (سوره مبارکه الحاقه، آیه 19)

3- و کارنامه‏ها را در میان گذارند، آن‏گاه مجرمان را از آنچه در آن است هراسان بینى، و گویند: اى واى بر ما! این چه کارنامه‏اى است که هیچ [کار] کوچک و بزرگى را وانگذاشته مگر این که آن را برشمرده است! (سوره مبارکه کهف، آیه 49)

4- از دعای جوشن کبیر


در تکاپوی تکامل

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/3/1

 

پیش-خوان: به بهانه روز بزرگداشت ملاصدرا

هر بزرگ نواندیشی را دوستانی است و دشمنانی بسیار...
از همان ابتدا کینه اش را به دل گرفتند. از همان جوانیش که تازه به پایتخت آن زمان  -قزوین- آمده بود. با سوال هایی فراوان. آمده بود در جستجوی آبی برای عطش سیراب ناشدنی ذهنش، اما در هیچ مدرسه ای دانشی بیش از آنچه می دانست، نیافت. و دیری نپایید که در مدرسه های قزوین همه از طلبه ی جوانی سخن می گفتند که از شیراز آمده بود و استادان حریف سوال هایش نمی شدند. عطش او حتی عظیم تر از شیخ بهایی و میرداماد بود.

هر بزرگ نواندیشی را دوستانی است و دشمنانی بسیار، دشمنانی که هر بدیعی را بدعت می خوانند.
جوان بود هنوز، وقتی بر هر کوی و بامی پیچیده بود او سخنان تازه ای می گوید و نظریاتی؛ که با سخنان و نظریات هیچ کس جور در نمی آید.
-"حرکت، شکل موجودیت حیات است -و نه فقط شکل موجودیت ماده- و این حرکت، که ذاتی است و گوهرین، حیات را هم کمال می بخشد."
-"وجود حقیقتی است واحد، لیکن دارای مراتب شدت و ضعف، به این معنی که از واجب الوجود تا انسان، تا جامد، یکی بیش نیست اما مراتب گوناگونی از وجود دارد. وجود حقیقتی است اصیل که ماهیت، تابع آن است. ماهیت، اصولا، واقعیت و حقیقتی مستقل از وجود یا مقدم بر آن ندارد."

هر بزرگ نواندیشی را دوستانی است و دشمنانی بسیار، به خصوص اگر آن بزرگ را با شاه و درباریان کاری نباشد.
یک بار در حضور شاه از اعتبار تقیه در اسلام سخن گفت و اینکه تقیه "انکار به خاطر حفظ جان" نیست، بلکه "انکار به خاطر حفظ جان و حفظ جان به خاطر حفظ آرمان" است. بنابراین همه ی کسانی که جهت زنده ماندن -و فقط زنده ماندن- تقیه می کنند ریاکارند و مشرک. اما آنها که حفظ تن و جان می کنند تا بتوانند بعدها، آن تن و جان را جهت حفظ دین و هدف و خدمت به خدا و خلق خدا به کار گیرند، تقیه شان درست است و مشروع.
شاه در برابر بیانش و نفوذ کلام بی مانندش به گریه افتاد و زارزار گریست و حاضران را گفت: شما جملگی از تقیه کنندگان نوع اولید و نه گونه ی دوم.

هر بزرگ نواندیشی را دوستانی است و دشمنانی بسیار، و دربرابر این دشمنان بی شمار، چاره ای و اندیشه ای باید.
میرداماد و شیخ بهایی لقب صدرالمتألهین دادندش، تا بلکه از از شر حسودان و بداندیشان خلاصی یابد. اما نفوذ علمای به ظاهر عالم به دربار، بیش از آن بود.
تکفیرش کردند و گفتند دیگر نباید تدریس کند. به تدریس نکردنش هم قانع نشدند و از شاه عباس خواستند تبعیدش کند. حتی راضی به تبعیدش از شهر هم نشدند و گفتند باید جایی برود دور از همه ی شهرها.
قبل از تبعیدش گفتند نظریه هایش را پس بگیرد تا شاه عباس او را به اصفهان برگرداند. گفت: "نمی توانم آنچه را که برایم علم الیقین است نقض کنم و بگویم اشتباه کرده ام، هرچند بدانم به هلاکت خواهم رسید. اگر آنچه را که حقیقت می دانم از بیم جان انکار کنم چگونه می توانم از خویش انتظار داشته باشم دینم را که به راستیش ایمان دارم، هنگام خطر حفظ کنم."

به کهک رفت، روستایی دورافتاده در نزدیکی قم. در میان کویر. کویری که شب هایش سرشار از خداست...
پنج سال هیچ ننوشت، هیچ تدریس نکرد. در ریاضت بود و خلوت و عبادت و تنها با خدای کویر... و این سال ها تعبّد محض، پدیدآورنده ی جریان عظیم و جوشان و تمام ناشدنی افکار فلسفی اش شد. آرا و افکارش نه از استاد، که از ریاضتش سرچشمه گرفت و حکمتی که خود "حکمت متعالیه" می نامیدش، نه از ذهن، که از قلبش جوشید.
بعد از پنچ سال تنهاییش، "اسفار اربعه" ای نوشت که فلسفه ی اسلامی را دگرگون کرد. "اشراق" و "مشاء" و جویبارهای قرون گذشته، در ملاصدرا به یکدیگر رسیدند و رود جدیدی جریان یافت که در چهار قرن گذشته سرزمین فکری ایران را آبیاری کرده است.

هر بزرگ نواندیشی را دوستانی است و دشمنانی بسیار. آن بزرگان می مانند، تا همیشه ی روزگار، و از دشمنان حتی نامی هم نمی ماند. 

*عبارات داخل گیومه از کتاب مردی در تبعید ابدی (نوشته نادر ابراهیمی) انتخاب شده اند.

پ.ن. از نوشته های خیلی قدیمی م است!


13 روز مانده بود به انتخابات

ارسال شده توسط م.رضوی در 91/2/22

 

 جلد کتاب

نویسنده: رسول ایمانی نسب
سازمان بسیج دانشجویی
نوبت چاپ سوم: پاییز 1390
قیمت: 3000 تومان
216 صفحه

در غرفه ی بسیج دانشجویی نمایشگاه، کتاب "13 روز مانده بود به انتخابات" توجهم را جلب کرد. طرح جلد خیلی آشنا به نظر می آمد، با این که مطمئن بودم نخواندمش. نام طراح (آقای دوئل) را که دیدم، دلیل این آشنا بودن را فهمیدم. تورقی کردم و آخرِ سر خریدم؛ بیشتر به خاطر همان طرح جلد!

رمان است. درباره ی یک جوان دانشجوی بسیجی که بیشتر از مردم عادی درگیر حوادث انتخابات می شود.
داستان پردازی خوبی دارد. با شخصیتهای ملموس. شروع و پایان مناسب. تحلیل های دقیق و به جا در قالب گفت و گو میان شخصیت ها.
اما نقطه ضعف کتاب، تاثیرپذیری بیش از حدّّ نویسنده است؛ تاثیرپذیری از همه ی فیلم ها و کتاب هایی که می تواند برای یک جوان مذهبی دهه شصتی تاثیرگذار باشد. قسمتی از داستان مرا یاد فیلم "خداحافظ رفیق" انداخت، بعضی عبارتها یاد "بی وتن" امیرخانی، یک جمله یاد کتاب "سلام بر ابراهیم". حتی چند سطر عینا از "امام و حیات باطنی انسان"ِ شهید آوینی کپی پِیست شده بود! و این آش شله قلمکار شدن، توی ذوق می زد!
با وجود این ضعف عمده، به خاطر همان درون مایه اش، خواندنی بود. نویسنده –که احتمالا خودش هم در روزهای فتنه جوان دانشجوی بسیجی بوده- خوب توانسته بود آن روزها را به تصویر بکشد و خاطراتِ منِ نوعیِ خواننده را برایم زنده کند.

خلاصه اینکه اگر کتاب را جایی دیدید بخوانید! احتمالا شما هم با شخصیت اصلی داستان هم ذات پنداری خواهید کرد! 


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >



بازدید امروز: 42 ، بازدید دیروز: 22 ، کل بازدیدها: 395776
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ